مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

ماجراي حباب ... الوووووووووووووووووووووووووو بخواب... جيـــــــــــــــــــــــــــــــز

حباب ماماني ديروز متوجه شدم كه در حاليكه ميگي مـــــــَ   "كشيده"    با دهنت حباب درست مي كني و وقتي حباب تركيد دوباره ميگي مــــــــَ  و بارها و بارها اينكارو مي كني و كلي كيف مي كني اينقدر بامزه اينكارو مي كني كه خدا مي دونه ... بخدا خيلي خوشمزه اي نمي دونم چكار كنم با اين خوشمزگيات ... عاشقـــــــــــــــــــتم **************************************** الووووووووووووووووووووووووو پسر قشنگم تازگيا ياد گرفتي تلفن يا موبايل و بر ميداري شروع مي كني به حرف زدن ... بَ بَ    بَ بَ  و آواي حرف زذنت هم مثل اينه كه ميگي بخواب بخواب خلاصه كلي آغولي پاغولي مي كني برامون و ما حسابي كيف مي ك...
19 بهمن 1391

آتش نشاني رو خبر كنين كه ....

ماماني امروز صبح كه اومدم سر كار وقتي رسيدم نزديك اتاق ديدم همكارا ميگن چكار كردين اتاقتون آتيش گرفته من شوكه شدم و همش خيال مي كردم شوخي مي كنن ولي وقتي رسيدم طبقه بالا از بوي دود فهميدم راست ميگن بله اتاقمون آتيش گرفته بود ظاهرا ديروز همكاراي ماماني بخاري كه زير ميز مامان بوده رو روشن گذاشته بودن و رفته بودن خونه ... يادشون رفته بود خاموشش كنن و همين باعث آتيش سوزي شده... البته فعلا دارن مخفي كاري مي كنن كه مشكلي براشون پيش نياد و همش ميگن نه بابا بخاري ؟!!! اتصالي برقي پيش اومده حتما ... خلاصه اتاقمون عين غار شده خيلي وحشتناك ... همه اتاق شده پر از دوده ... ميز و سيستم مامان هم كه كامل سوخته... البته هنوز كيس رو چك نكرديم ... ...
18 بهمن 1391

مهمون بازي مامان سارا و خاله م‍‍ژده جون

پسر مهربونم ديروز خاله مژده اومد خونمون ... دلش كلي برات تنگ شده بود ... وقتي اومد و پسرم و ديد كلي خوشحال شد و كلي از پسرم تعريف كرد و گفت ماشالا هزار ماشلا عسل شده مهرتاشي ... تو هموقتي خاله مژده رو ديدي مثل هميشه با روي خوش ازش استقبال كردي و رفتي بغلش و كلي از ديدنش ذوق كردي ... ديشب حسابي واسه خودت كيف كردي با خاله جونت ... همش تو بغلش بودي تا وقتي خوابيدي ...كلي براش خنديدي و با هم قايم باشك بازي و موتور سواري كردين ... الهي قربون پسر خوش خنده  ام بشم ... خاله جون همش مي گفت ماشالا چقدر مهربون و نازه ... خاله مژده هم كه وقتي مياد اونجا كلي انرژي مثبت ميده به مامان سارا با تعريفاش ... خلاصه ديشب به اندازه يه بمب انرژي مثبت ...
18 بهمن 1391

چرا آخه چرا ؟!!!!

مگه من عاشق نیستم ؟!!! مگه من مادر نیستم ؟!!! آخه خدایا منی که اینقدر عاشقم و پسرم و دوست دارم چرای گاهی اینقدر کم حوصله و بی طاقت میشم که دیگه هیچی و نمی بینم و از شدت عصبانیت ... دیروز خیلی خیلی خسته بودم وقتی از سرکار رسیدم خونه یه دوش گرفتم و بعدش تند و تند خونه رو مرتب کردم ... جارو زدم ...ظرفارو شستم ... سه رب ساعتی طول کشید ... بعدش باباجون زحمت کشید پسر قشنگم و آورد خونه ... اینقدر خسته بودم و خوابم میومد که نگو ... پسرکم نمی خواست بخوابه ... مشغولش کردم و سریع گردگیری کردم ... بعدشم کوچولوی نازنینم و خوابوندم و رفتم یه چای بخورم که بابا مهرداد فسقلکم از سر کار رسید خونه ... چای نخورده فسقلی هم بیدار شد و دوباره بدو بدو رفت...
17 بهمن 1391

خاموش روشن ... لباس پوشيدن شازده پسر قند عسل

پسر قشنگم تازگيا كلي از خاموش و روشن كردن لامپ لذت مي بري شيطونك مادر از پشتي مبل ميري بالا و كليد و فشار ميدي و بعدش كلي ذوق مي كني و با افتخار بهمون نگاه مي كني منم هم كيف مي كنم هم نگران ميشم و بايد كلي مواظبت باشم كه نيفتي الهي فداي اين شيطونيات بشه مادر  *********************** تازگيا وقتي مي خوام لباست و تنت كنم كمك مي كني و دستات و مي كني توي آستين لباس ... اينقدر كيف مي كنم وقتي كمكم مي كني ... حتي اگه در حال گريه باشي و از پوشيدن لباس خوشت نياد بازم كمك مي كني الهي دورت بگردم *********************** تازگيا موقعيكه مي خوام پوشاكت كنم خيلي شيطوني مي كني و بايد به زود دستات بگيم تا نتوني فرار كني خلاصه وقتي پوشاك...
17 بهمن 1391

خواب فرشته ای ...

دیروز صبح که می خواستم برم سرکار تو اینقدر خسته بودی و خوابت میومد که نگو ... حتی وقتی داشتم پوشاکت و عوض می کردم تکون نخوردی ، انگار که نه انگار... دیگه دلم نیومد لباست و عوض کنم و خوابت و خراب کنم ... اینقدر دلم سوخت ... با خودم گفتم آخه خدا ... الهی قربون خواب فرشته ایت بشه مادر ... وقتی چشات بسته یه جور قشنگی وقتی بازه یه جور  الهی دورت بگرده مادر ببین خودت و ببین ... واقعا به این میگن فرشته ... ترو که دارم هیچ غمی ندارم... عاشقت هستم ... ...
16 بهمن 1391

مهرتاش و آقای مت ... یه توپ دارم قیلی قیلیه ... ها ها !!!!

خوشگل مهربونم دیشب من و شما و بابایی با همدیگه رفتیم دَدَر " بازار " همون اول بازار روبروی سیتی استار آقایون پت و مت و دیدیم ... زودی رفتیم پیششون ... تا رسیدیم آقای مت اومد و ترو با کالسکه از پیش ما برد و یکمی تابت داد و کلی با همدیگه کیف کردین بعد هم ازمون خواست یه عکس ازتون بگیریم ... ما هم این عکس یادگاری ازتون گرفتیم ... دستشون درد نکنه که میان و دل بچه هارو شاد می کنن ...   حالا رسیدیم به ماجرای توپ قلقلی . یه توپ دارم قلی قلیه     هندونه ای تو خالیه      من این توپ و نداشتم       تو کالسکه نشستم مامان بهم جایزه داد   &nbs...
16 بهمن 1391

نمی دونم چکار کنم ...

پسر قشنگم مدتیه خیلی فکرم مشغوله تولدته ... آخه قشنگ مامان حدود 1.5 ماه دیگه یک ساله میشی عشقم ... هوراااااااااااااااااااااااا نمی دونی چقدر آروزها برات داشتم ... از وقتیکه پیش خدا و بقیه فرشته ها بودی  تا امروز که تو بغل خود خودمی ... تا امروز که هر لحظش لمست کردم و حست کردم و تو آغوش خودم گرفتمت و بوت کردم که بوی بهشت میدی ... تو تموم این روزا دوست داشتم یه کار به یادماندنی در اولین سالروز تولدت واست انجام بدم می دونم این آرزو و رویای همه مامان و باباهای خوبه ... ولی یکی می تونه یکی نمی تونه یکی کم می تونه یکی زیاد می تونه من اما نمی دونم می تونم یا نه آخه خیلی چیزا هست که باید جور شه تا بشه ... نمی دونی که تو ... اول...
15 بهمن 1391

قرقره کردن آب . قهر کردنت . غذا بسه . سرفه دارم. من زیر میزم . یه پا دو پا . من میندازم تو بردار

کارای بامزه ای که جدیدا یاد گرفتی ... یکیش قرقره کردن مایعاته وقتی بهت آب یا آب میوه میدم ... اولش خوب می خوری بعد که دیگه عطشت رفع شد و دیگه میلت نمی کشید شروع می کنی به قرقره کردنشون تو گلوت و کلی می خندی ... بعدشم یهو همشون و میریزی بیرون اینقدر بامزه اینکارو انجام میدی که نگو ... هنوز موفق نشدم یه فیلم قشنگ از این کارت بگیرم ولی حتما اینکارو می کنم تا خودتم بعدا از دیدنش لذت ببری   یکی دیگه از بامزگیات قهر کردنته چهارشنبه 11 بهمن 91  از سرکار اومدم خونه مادر جون ... خاله پریسا هم اونجا بود ... وقتی رسیدم تو کیان دوتایی اومدین سمت من ... منم کلی ذوق کردم ولی چون دستا و صورتم آلوده بود بغلتون نکردم ... تو هم باهام قهر...
14 بهمن 1391