مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآاااايييييي

اي شيطوننننننننننننننننننن ديشب كه من خوابيده بودم بخاطر كسالتم تو اومده بودي پيشم و باهام حرف ميزدي وقتي ديدي زياد توجه نمي كنم شروع كردي به دست كشيدن تو موهام و يهويي موهام و كشيدي منم بهت گفتم ماماني نكن ... و تو محكم تر كشيدي موهام و ... منم يه جيغ بنفش كشيدم و تو موهام و رها كردي و رفتي چند دقيقه بعد دوباره اومدي تو اتاق و خواستي موهام و بكشي كه بابايي به دادم رسيد و بغلت كرد و بردت وقتي داشتين از اتاق ميرفتين بيرون شنيدم كه يه چيزي به بابايي گفتي و بعدش گفتي آآآآآآآآآآآي واي زير پتو مرده بودم از خنده فهميدم از اين بازي خوشت اومده و دلت مي خواست موهام و بكشي و منم جيغ بزنم و داشتي به بابايي هم همين و مي گفتي عاشقتــــــ...
26 آبان 1392

آشنايي من با يه دوست خوب به نام سحر

مهرتاش عزيزم چندين ماه پيش فكر كنم حدود ارديبهشت ماه 92 بود كه با يه دوست خوب به نام سحر توي دنياي مجازي آشنا شدم مي دوني قشنگ مادر  تا يه مدت پيش همه فكر و ذكرم اين شده بود كه چطوري بهت آموزش بدم و همش اينترنت گردي مي كردم تا ببينم اسباب بازياي خوب ، كتاباي خوب چيه واسه پرورش ذهنت ... به اينم فكر مي كردم كه تو بايد كودكي كني و بازي كني ولي خوب نمي دونستم چكار كنم تا هر دو اينارو در كنار هم داشته باشي تا اينكه در حين خريد تراشه هاي الماس با يه دوست خوب به نام سحر آشنا شدم و توي اين مدت خيلي چيزا ازش ياد گرفتم فهميدم كه بايد ديدم و عوض كنم و يه جور ديگه به همه چيز نگاه كنم ... و در واقع چشم هايم را شست و به من يادآوري...
20 شهريور 1392

شاهزاده دیشب واسه اولین بار خودش خوابید

قربونت برم پسر قشنگم شاهزاده من مدتی بود که وقتی می خواستی بخوابی خوب شیر می خوردی یا لالاییت می کردم و وقتی گیج گیج میشدی تلاش می کرد از بغل من بری ... تا میذاشتمت تو جات مثل جوجه ها که خودشون و تکون تکون میدن تا تو جاشون جا بگیرن یکمی اینور و اونور می شدی و می خوابیدی می دونی که دیشب سومین شب بود که بدون خوردن شیر مادر خوابیدی آخر شب بهت یه غذای حسابی میدم که اکثر اوقات استانبولی هست که  شامل برنج و گندم و عدسه و مخلفاتش گاهی گوشت قرمزه گاهیم مرغه راستی توش ماش هم میریزم و اگه آب مرغ یا قلم باشه با اونا درستش می کنم گاهیم حبوباتای دیگه هم بهش اضافه می کنم بعد از خوردن غذا هم یه نیم ساعتی بازی می کنی و بعد...
19 تير 1392

هورا بازم می تونم شیر مادر بخورم

مامانی خیلی ناراحت بودم و نگران از اینکه مبادا زود تصمیم به قطع شیرت گرفته باشم واسه همینم بعد از شور و مشورت با زن عمو زیبا جون تصمیم گرفتم مجددا ببرمت دکتر البته یه متخصص دیگه ووقتی بابایی اومد با همدیگه رفتیم پیش خانم دکتر خورشیدی خانم دکتر خیلی به مامانی آرامش داد و گفت  باید یکی از دو شیر رو قطع کنی یا هر دو رو کمتر کنی گفت می تونی بهش شیر بدی اما در دفعات کمتر و حتی گفت شیر شما به شیر پاستوریزه ارجحیت داره ولیکن شما 21 ماه که باید الفت میداشتی با کودکت رو پشت سرگذاشتی حتی سه ماه بیشتر پس دیگه می تونی شیر خودت و قطع کنی و اینکه میگن تا 2 سال تنها تبلیغی برای شیر مادر هست که مادرها حداقل 6 ماه رو به بچه هاشون شیر بدن ...
18 تير 1392

آخرین وعده شیر مادر

پسر نازنینم پسرم عشقم دیروز ساعت 7 بعدازظهر آخرین وعده شیر مادر و خوردی ... دیروز با بابا مهرداد بردیمت پیش دکترت ، آقای دکتر مجتبی آدینه ، وای که چقدر ماهه اول این و بگم که توی مطب یه مرده باهامون دعوا کرد ... آخه یه لیوان داده بودم دستت که سرگرم شی و از سالن انتظار بیرون نری ، توی هم با اون لیوان هی صدا در میاوردی یه آقاهه با خانم و بچش و دوستاشون تو مطب بود ، که یهو آقاهه با توپ و تشر به من گفت خانم بگیرش از بچت ؟ منم با ملایمت گفتم خوب بچه است ... چکارش کنم می خوام سرگرم شه بیرون نره شروع کرد به داد و بیداد که یعنی چی اعصاب نداریم اینم هی صدا می کنه  ، بابایی هم ناراحت شد و بهش گفت آقا این چه طرز صحبت کردنه...
17 تير 1392

برعکس کردن دستگیره های کابینت . ها ها

عزیز دلم پریروز با خودم گفتم هر جور شده امروز دیگه باید دستگیره های کابینتارو برعکس کنم تا بتونم جلوی خرابکاری های تورو بگیرم " البته بیشتر نگرانیم از این بابت بود که یه وقت خدای ناکرده چیزی بشکنی  دست و پات زخمی شه ، مواد شوینده رو بخوری ، یا بری سراغ خرت و پرتای آشپزی و چیز ریزی پیدا کنی بخوری و من ، بیچاره شم " از وقتی رسیدم خونه دنبال اون فرصت بودم که بالاخره مهیا شد ... تند و تند همه رو در آوردم و تو هم که حسابی شیطونی می کردی در هر کابینتی باز میشد می خواستی با سر بری توش منم با یه دست تورو می گرفتم و با یه دست باز می کردم ... خلاصه دردسری بود باز کردن این دستگیره ها ... بستن مجددشون البته بصورت برعکس...
29 ارديبهشت 1392

کلیدهای رفتار با کودک یک ساله

این عنوان کتابی هست که چند روزه مشغول مطالعش هستم توی این کتاب خیلی مطالب مفیدی نوشته من روزی در حدود 2 تا 3 بخش از هر فصلش و می خونم و می بینم دقیقا بر اساس اصول روانشناسی کودک هست آخه می بینم چیزایی که نوشته در مورد رفتارای مهرتاش کاملا صدق می کنه و خیلی بهم کمک کرده تو این مدت کم ... همین که متوجه شدم خیلی از رفتارای مهرتاشم کاملا طبیعیه و تا حدودی نحوه برخورد با اونا رو فهمیدم بهم خیلی آرامش داده و کمتر از قبل خسته میشم  و می بینم با یه تغییر کوچیک توی رفتارم چطور می تونم محیط خونه رو به یه محیط پرانرژی تر و آرامش بخش تر واسه هممون تبدیل کنم ... پیشنهاد می کنم اگه کودک یک ساله دارید حتما این کتاب رو مطالعه کنید ... کلیده...
18 ارديبهشت 1392
1