چقدر بزرگ شدی شازده پسر قشنگم
ماه کوچولوی من ، ستاره قشنگی و دنباله دار من این روزا بزرگ شدنت و با تمام وجودم حس می کنم عزیزم این روزا وقتی می بینم هر چی بهت میگم و کاملا متوجه میشی دورنم پر میشه از هیجان و غرور بهت میگم بابایی تو آشپزخونه هست برو شیشه شیرت و بهش بده و بگو برات پرش کنه ... وقتی می بینم تندی با شادی شیشه رو برمیداری و از تو اتاق میری به آشپزخونه و با شیشه پر از شیر بر میگردی و نشونم میدی کیف می کنم بعدش بهت میشم حالا بیا لالا و تو سریع میای کنارم دراز میکشی و شروع می کنی به خوردن شیر و گوش کردن به لالایی خونی مامانی و یا صحبتای مامان و بابا و می خوابی ... نمی دونی چقدر برام لذت بخشه وقتی بهت میگم مهرتاش برو لیوانت و بیار تا بهت آب بدم و تندی می ...