مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

چقدر بزرگ شدی شازده پسر قشنگم

ماه کوچولوی من ، ستاره قشنگی و دنباله دار من این روزا بزرگ شدنت و با تمام وجودم حس می کنم عزیزم این روزا وقتی می بینم هر چی بهت میگم و کاملا متوجه میشی دورنم پر میشه از هیجان و غرور بهت میگم بابایی تو آشپزخونه هست برو شیشه شیرت و بهش بده و بگو برات پرش کنه ... وقتی می بینم تندی با شادی شیشه رو برمیداری و از تو اتاق میری به آشپزخونه و با شیشه پر از شیر بر میگردی و نشونم میدی کیف می کنم بعدش بهت میشم حالا بیا لالا و تو سریع میای کنارم دراز میکشی و شروع می کنی به خوردن شیر و گوش کردن به لالایی خونی مامانی و یا صحبتای مامان و بابا و می خوابی ... نمی دونی چقدر برام لذت بخشه وقتی بهت میگم مهرتاش برو لیوانت و بیار تا بهت آب بدم و تندی می ...
4 مهر 1392

برای تو می نویسم

پسرم برای تو می نویسم ... برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ... برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ... برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی... برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی... برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است... برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است... برای تويی كه قلبت پـا ك است ... برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است... برای تو...
22 تير 1392

پسر نازنینم

مهرتاش مادر فـــــــرزنــــد عــــزیـــــزم: اون زمان که من و پیر و از کار افتاده دیدی، اگر موقع غذا خوردن لباسهام و کثیف کردم  یا نتونستم لباسهام و بپوشم اگر حرفام تکراری و خسته کننده بود ؛   صبور باش و درکم کن... یادت بیار وقتی که کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسات وعوض کنم... برای سرگرمی یا خوابوندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی رو برات تعریف کنم... وقتی نمیخوام به حمام برم من و  سرزنش و شرمنده نکن.. وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای روز سوالایی میکنم ، با تمسخر به من نگاه نکن! وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظم یاری نمیکن...
19 تير 1392

عاشقانه های من و پسرم

مهرتاش مادر ... تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست... ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم و تو را آن گونه که می خواهی دوست دارم... ای مهربان پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید.... تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم ... من در هوای تو و برای تو نفس میکشم ...   پسرم عاشقانه دوستت دارم ...  
1 بهمن 1391

... دوستتون دارم ... روز جهانی محبت مبارک

این ترانه رو تقدیم می کنم به مهرداد و مهرتاش عزیزم که قد دنیا دوسشون دارم ... این روزا حس و حالم با این ترانه عوض میشه ... خیلی دوسش دارم وصف حال من به دو تا عشق زندگیمه ... یه چیکه شادی...یه مشت ستاره    یه دل که هیچ وقت...آروم نداره    ما با همینا...خوشبخت و شادیم    ما حک شدیم تو...برگای تقویم    ما با همینا...خوشبخت و شادیم    بخند عزیزم...فردا تو راهه    حلقه ای از نور...تو دستِ ماهه    بخند عزیزم...شب غرقِ رازه    پنجره های...خوشبختی بازه    می خوام تو چشما...
13 آذر 1391

حال و هوای این روزای مامان

تقدیم می کنم به بابایی مهردادت همیشه وقتی آخر پاییز میشه و زمستون از راه میرسه یاد یکی از بهترین دوران های زندگیم میفتم ... یاد اون وقتی که با بابایی آشنا شدم ... هر وقت توی شرکت توی این زمان بابا مهردادت رو از راه دور می بینم دقیقا همون حس و حال آذر ماه و  دیماه 87  برام تداعی میشه ... قبل از رفتنم به سفر بابات ازم خواستگاری کرده بود... بعد از اینکه از سفر برگشتم قرار بود واسه بار اول با بابات روبرو بشم ... وای که چه حس خوبیه ... حس طراوت و تازگی ... حس نو شدن همه چیز ... حس عاشقی ... نمی دونم چطور وصفش کنم آخه در قالب جملات نمی گنجه عزیز دلم ... ایشالا بزرگ میشی و یه روز خودت این حس قشنگ رو تجربه می کنی ... این فصل ...
12 آذر 1391

به مهردادم ...

  ازت ممنونم براي همه وقت هايي كه مرا به خنده واداشتي. براي همه وقت هايي كه به حرف هايم گوش دادي. براي همه وقت هايي كه به من جرات و شهامت دادي. براي همه وقت هايي كه مرا در آغوش گرفتي. براي همه وقت هايي كه با من شريك شدي. براي همه وقت هايي كه با من به گردش آمدي. براي همه وقت هايي كه خواستي در كنارم باشي. براي همه وقت هايي كه به من اعتماد كردي. براي همه وقت هايي كه مرا تحسين كردي. براي همه وقت هايي كه باعث راحتي و آسايش من بودي. براي همه وقت هايي كه گفتي "دوستت دارم" براي همه وقت هايي كه در فكر من بودي. براي همه وقت هايي كه برايم شادي آوردي. براي همه وقت هايي كه به تو احتياج داشتم و تو با من بودي. براي همه وقت هايي كه دلتنگم بودي. ...
5 آذر 1391

حس خوب مادر بودن ...

مادر بودن خیلی حس قشنگیه ... وقتی بچه نداری همه بهت میگن وای یه وقتی نذاری بچه دار شیا ... اول حسابی تفریح کن و عشق و حال کن بعد ... که بچه فرصت همه چیز و ازت می گیره... که  دیگه با بچه واسه هیچ کاری وقت نداری و ... تو هم هی با خودت می گی وای یعنی واقعا اینقدر مادر شدن سخته  ؟؟؟ ولی چطوریه که اینقدر بچه در طول روز و سال به دنیا میاد؟؟؟ چرا همه اینقدر واسه داشتن همین بچه که میگن چیزی جز دردسر نداره  دارن تلاش می کنن و اینقدر این در و اون در میزنن واسه داشتنش ؟؟؟ وقتی جواب تست بارداری رو می خوای بگیری کلی استرس داری که اگه منفی باشه  ... وای وای نه خدا نکنه ... کلی نذر و نیاز و دعا می کنی که اگه مثبت شد اینکارو می...
9 آبان 1391
1