مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

بدون عنوان

سلام عزیز دلم بالاخره بعد از یه مدت طولانی تونستم بیام برات بنویسم - می دونی مامان این مدت خیلی حالش بد بود اصلا نمی تونستم غذا بخورم همش می خوابیدم تا روزا تند تند بگذره الان هنوزم خوب نشدم اما دیگه با هاش دارم کنار میام ، قشنگم فدات بشم من یکم کمتر مامان رو اذیت کن قربونت بشم من می دونی هنوز نتونستم صدای قلب کوچیکت رو بشنوم دلم لک زده واسه شنیدن صدای تالاپ تولوپ قلب پاک و معصومت عشق مامان و بابا ایشالا هرچه زودتر مامان حالش خوب شه تا بتونه چیزای خوب خوب بخوره و تو حسابی قوی تپل مپلی شی جگرم دوستت داریم عشق ما
6 مهر 1390

بدون عنوان

سلام فرشته خوشگلم می دونی الان اندازه یه دونه کنجدی قشنگم این روزا مامان خیلی بی اشتها شده و کم حوصله و عصبی عزیزم اما به زور هم شده غذا می خورم تا تو سالم و قوی بشی عزیزکم باید از بابا هم خیلی تشکر کنی چون این روزا خیلی بیشتر از قبل به مامان کمک می کنه تقریبا میشه گفت 90 در صد کارای خونه رو خودش انجام میده تا مامان بتونه بیشتر استراحت کنه خلاصه خیلی خیلی زحمت میکشه دستش درد نکنه و خدا بهش اجر بده عزیزم راستی کمر دردم دو 3 روزیه خیلی بهتر شده که اونم از لطف مادر جون و بابا جون و باباییه آخه از چهارشنبه شب تا جمعه شب اونجا بودم و همش استراحت می کردم خیلی دلمون می خواد زودتر این 2هفته هم بگذره تا بتونیم صدای قلب پاکت رو بشنویم ناز...
30 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام خوشگل مامان و بابا عزیزم مامان و بابا خیلی غمگین شدن ، مامان که نتونست امروز بره شرکت  یعنی اصلا حال و حوصلش رو نداشت بابایی هم اجباری رفتش الان مامان بهتره وقتی به تو فکر می کنه ، اینکه چقدر کوچولو هستی و قلبت داره تشکیل میشه روحیش عوض میشه عشق مامان عزیزم من این روزا که قلب کوچولوت داره تشکیل میشه هر روز واست قرآن می خونم و از خدا می خوام یه قلب پاک بهت بده و مهربون عزیزم مامان و بابا خیلی دوست دارن نمی تونم به این فکر کنم که تو نباشی عزیزم می دونم که هستی عشقم
25 مرداد 1390

بدون عنوان

فرشته پاک مامان سلام بعد از ظهربا خاله پریسا رفتیم دکتر و سونو رو نشون دادم  ، خانم دکتر گفت اندازه جنین خیلی کوچیک نشون داده شده و خیلی مامان رو نگران کرد دکتر به مامان گفت ممکنه بارداری دیر اتفاق افتاده و  باید سه هفته دیگه سونو بده اگه بازم جنین توی ساکش نبود یعنی بارداری پوچ بوده و فرشته کوچولوی ما همون روزای اول بارداری از بین رفته  الان گریم گرفته فرشته کوچولو ، مامان و بابا رو تنها نذار ، می دونم که هستی عزیز دلم ، من ایمان دارم که خدا من رو ناامید نمی کنه اصلا نمی تونم تحمل کنم که تو از پیشم رفته باشی عشق من با من و بابایی بمون عزیزم خدایااااااااااااااااااااااااااا  به ما نگاه کن و فرشته پاک و کوچولو...
24 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام بابایی امروز انتخاب واحد ترم دوم بابا بود می دونستی کوچولوی من ؟ ساعت 15:30 همراه با مامان ، خاله پریسا و باباجون رفتیم که اولین سونوگرافی رو مامان انجام بده ، من و بابا جون بیرون اتاق سونوگرافی بودیم که یهو خاله پریسا اومد و گفت : مهرداد بیا نگاه کن منم با خوشحالی رفتم توی اتاق سونو ، خاله پریسا گوشی همراه مامان رو بهم داد و گفت صدای دکتر رو ضبط کنم بابایی دکتر گفت که چهار هفته و یک روزت هست عزیز دلم و صدای قلبت رو نمیشه شنید ، خیلی گوگولی هستی . قرار شد سه هفته دیگه دوباره مامان سونو انجام بده تا صدای قلبت رو هم بشنویم و ما خیلی منتظر اون لحظه هستیم . بابایی خیلی دوستت دارم و خیلی دوست دارم زودتر به دنیا بیای عزیزکم  ...
24 مرداد 1390

بدون عنوان

  قشنگ مامان و بابایی سلام ، بالاخره دوشنبه از راه رسید ، از ساعت 6 صبح به ذوق دیدن تو بیدارم و خوابم نمی بره عزیزم امروز بابایی باید برای ترم دوم دانشگاه ثبت نام کنه و می خواد یه کارایی انجام بده تا بتونیم یه سیسمونی خیلی خوب واست تهیه کنیم عزیز دلم راستی بالاخره دیروز ماشین ظرفشویی مامان رسیدش و مامان کلی خوشحال شد عزیزم الان تو داری چکار می کنی عزیز؟ کاشکی بدنم شیشه ای بود و می تونستم الان ببینمت بابایی بهت سلام می کنه و حسابی بوست می کنه عزیزم می گه بهت بگم که خیلی می خوادت و دوست داره نفسم                     &nbs...
24 مرداد 1390

بدون عنوان

  فرشته کوچولوی مامان و بابا ، خیلی بی قرارم واسه شندین صدای قبل کوچولوت و حس کردن تو در درونم  فکر میکنم تا صدای قلبت رو نشنوم دلم آروم نمی گیره بابا هم خیلی چشم انتظاره و هر روز و هر شب باهات حرف میزنه و قربون صدقه ات میره عزیزم ، کاشکی این ساعتا زود بگذره و لحظه زیبای شنیدنت واسه بار اول زودتر باید قربونت بره مامانت عشق زندگی من   ...
23 مرداد 1390

در انتظار شنیدن صدای قلب فرشته کوچولو

قند عسلم سلام عزیزم این روزا خیلی کمرم درد می کنه و یکمی نگرانم همش از خدا می خوام بهمون کمک کنه و مارو واسه همدیگه نگه داره عزیزم تا روز دوشنبه خیلی مونده به نظرم خیلی دوست دارم زودتر برم سونو تا بتونم صدای تاپ تاپ قلب کوچیک و پاکت رو بشنوم و کمی خیالم راحت تر بشه عزیز دل مامان بابا شبا باهات حرف می زنه بوست می کنه می دونم صداش رو می شنوی عزیزم نازم خیلی دلم می خواد زودتر بیای تو آغوشم بوت کنم لمست کنم زن عمو زیبا واست نوشته که خیلی دوست داره می بینی عزیزم خیلی ها هستن منتظر دیدن تو هستن عزیز دلم و دوست دارن عمه مینا ، عمه مرجان ، عمه مرضیه تماس گرفتن و کلی خوشحال بودن از اومدنت عزیزم همش بهم می گفتن مواظب خودم و تو باشم گلم د...
22 مرداد 1390
1