سفر 4 روزه اهواز
عزيز دلم هفته گذشته روز دوشنبه رفتيم اهواز و چشممون به ديدن يه فرشته كوچولوي ناز كه با اومدنش به خونه عمو مسعودت نور تازه اي بخشيده روشن شد اينقدر نانازي بود كه نگو عشق مادر كلي با داداشي آران و بقيه بازي كردي و بهت خوش گذشت همه كلي لذت برده بودن از حرف شنوي و مهربوني تو هر كاري بهت مي گفتن انجام ميدادي و از كاري منعت مي كردن انجام نميدادي يه شب نشسته بوديم كه يهو اومدي من و بوسيدي و پشت اون بوسه رفتي يكي يكي همه رو بوسيدي همه كلي ذوق كردن از بوسه هاي شيرينت مهربونم تو بغل همه ميرفتي و همه رو راضي كردي ... همه شيفتت شده بودن و مي گفتن ماشالا ماشالا به اين گل پسر كه اينقدر عاقله واسه همه جالب يود كه از تاريكي نمي...