مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

خوشگل مامان با شيرين زبونياش دلبري مي كنه

پسر نازنينم دلم هوات و كرده خيلي زيااااااااااااد خوشگل مادر اين روزا حسابي شيرين زبوني مي كني و اداهاي خوشگل خوشگل درمياري يه كليپ هست كه يه ني ني خوشمزه مثل خودت داره ماست مي خوره و اداهاي خوشگل درمياره و ميگه نه نه نه نه جديدا تو هم اين اداي بامزه رو در مياري ... وقتي دست و سرت و تكون ميدي و ميگي نه نه نه نه مي خوام درسته قورتت بدم لغات جديد كه ياد گرفتي دريا               ديا متين              دتين شيريني          شوكا و جمله كوتاه جديدت ماماني...
18 اسفند 1392

لغات جديد گل پسرم

جيگر مادر از وقتي از تهران برگشتيم روز بروز دايره لغاتت داره وسيع تر ميشه عشقم راه ميري و ميگي عديدم  يعني عزيزم ... مياي پيشم و بهم ميگي عديدم و بوسم مي كني ... من غش مي كنم برات ... خوب لغات جديدت ايناست نه                                              نه عديدم                        ...
21 دی 1392

اولين جملات دو كلمه اي شازده كوچولو

قربون پسر قشنگم بشم كه داره روز بروز پيشرفت مي كنه الهي مادرت هميشه شاهد موفقيتات تو همه مراحل زندگيت باشه جيگرم خوشگل مهربونم اولين جمله دو كلمه اي اين تيه بود كه توي پست قبلي گفتم برات دوميش آباش دفت (آباش رفت) و سومين و آخرين در حال حاضر آباش سرده چي شد كه گفتي آباش دفت : يكي از شوفاژاي بابا جون اينا مشكل داشت و از دو طرفش آب چكه مي كرد و ما هم دو تاظرف گذاشته بوديم كه زمين خيس نشه و تا ازت غافل مي شديم طبق عادت هميشت ميرفتي و شلپ شلپ دست ميكردي تو آب ظرف بزرگتر و تا مچت و مي گرفتيم يه چيزي م يگفتي كه ما متوجه نميشديم باباجون شير يه طرف و موفق شده كاملا مهار كنه و آب اون سطل رو هم خالي كرد و واسه چكه احتمالي گذشت سرجاش و ر...
24 آذر 1392

اضافه شدن لغات تازه به دايره لغات شازده پسرم

شازده پسرم مدتي كه تو سفر بوديم نتونستم وبلاگت و بروز كنم ... واسه همين تاريخ دقيق كلمات جديدي كه به زبونت جاري شد و ندارم ولي همه اينارو توي همين سفر ياد گرفتي اين تيه ( تلفظ ت بصورت غليظ و نزديك به چ )    =    اين چيه يه روز خيلي اتفاقي آجي آيناز متوجه شد ميگي اين چيه ... بهت گفت چي مهرتاش و تو باز اشاره كردي به شي مورد نظرت كه الان يادم نيست و كلي  ذوق كرديم همگي اوجا                                       ...
24 آذر 1392

عمه .... چايي

شازده پسرم روز شنبه بابايي مجبور شد بمونه خونه پيشت چون ماماني كار داشت و نمي تونست مرخصي بگيره با توجه به اينكه دو هفته آينده هم مرخصيه بعدازظهر تماس گرفتيم به آقاجون اينا كه اگه مي تونن لطف كنن بيان پيشت چون بابايي هم بايد مرفت سركار ... خلاصه اينجوري شد كه عمه فربا جون زحمت كشيد و اومد پيش گل پسرمون همون شب كه رسيد يعني 2 آذر 92 در حين اينكه من بهت مي گفتم ببين عمه اومده و برو پيش عمه يهو ديدم تو هم گفتي  عمَ عمَ اينقدر برام جالب بود كه نگو .... زودي به عمه فريبا گفتم ببين داره ميگه عمه و تو هم با ذوق تكرار كردي عمَ عمَ جالبه كه عمه رو ميگي عمَ ديشب هم يعني 3 آذر 92 من داشتم وسايلارو جمع و جور مي كردم و تو پيش عمه جون و...
4 آذر 1392

عييزم

الهي فداي اون عزيزم گفتنت بشه مادر نمي دونم چي شد و چطور شد كه اين كلمه رو گفتي اينقدر غافلگيرانه گفتي كه نگو نه بهت ياد داديم نه اينكه ازت بخوايم بگي روز پنج شنبه 30 آبان 92 يهويي در جواب من كه بهت گفتم عزيزم گفتي عييزم ... من اصلا متوجه نشدم تا اينكه شبش كه بابايي بهت گفت عزيزم تو هم در جوابش گفتي عييزم و من و بابايي متوجه شديم داري ميگي عزيزم  بعدش فهميدم صبحم همين و مي گفتي مادر فدات شه ... اينقدر خوشگل ميگي كه خدا مي دونه يه جور خاصي ميگي ... اصلا دقيقا نمي دونم چه حروفي رو واسه گفتنش اسفاده مي كني اما قشنگ مشخصه ميگي عزيزم  
2 آذر 1392

چي شد كه واسه اولين بار گفتي اونجا و رفت

عزيز دلم اين كه چي شد اينارو گفتي و نمي دونم فقط همين كه يه مدت پيش با بابايي نشسته بوديم تو پذايرايي داشتيم تلويزيون نگاه مي كرديم و يهو تو اومدي ايستادي روبروم و شروع كردي به حرف زدن و تو بين صحبتات اشاره كردي به اتاقت و گفتي اودا ... منم بهت گفتم چيه مادر بيام اونجا و دستم و گرفتي و باهمدگيه رفتيم تو اتاقت ... اشاره كردي به برج قورباغه و با همديگه بازي كرديم ... الهي فدات شم دلت مي خواست منم بيام باهات بازي كنم  ... كلي كيف كردم كه متوجه ميشي مكاني كه ازت فاصله داره رو بايد بگي اونجا اينجوري شد كه فهميدم ياد گرفتي بگي اونجا البته به زيان خودت اودا ... كه د رو يه چيزي بين د و ج تلفظ مي كني فكر كنم اين خاطره مربوط به حدود 1...
26 آبان 1392

چي شد كه واسه اولين بار گفتي تاب تاب

چي شد كه واسه اولين شازده كوچولوي قشنگم چهارشنبه 22 آبان 92 شب طبق عادت ساعت ده ، ده و نيم بود رفتيم بخوابيم ... ولي خوب كوچولوي قشنگ مادر انگار اصلا خوابش نمي يومد (( كلا مدتيه داري با تاخير مي خوابي  و بايد دوباره خوابت و تنظيم كنم )) همش حرف ميزدي و سرو صدا مي كردي ، هي بابايي رو ميزدي و غش غش مي خنديدي ، مي نشستي و داد ميزدي و بلند بلند برامون حرف ميزدي ...هر چي بهت مي گفتيم مهرتاش لالا انگار نه انگار خلاصه من و بابايي كلي ناراحت شده بوديم از دستت ... يهو ديدم نشستي و شروع كردي به غر زدن و گريه كردن ... بهت گفتم چيه مامان بهم بگو چي مي خواي ... نشونم بده ... يهو مثل فنر از جا پريدي و با سرعت نور از تخت رفتي پايين سمت تا...
25 آبان 1392

چي شد كه واسه اولين بار گفتي بيب بيب

شازده پسرم ديشب جمعه 24 آبان 92 ، رفتيم تو اتاق واسه خواب آماده شي ( تعويض لباس و پوشاك ) و من برات اين ترانه رو مي خوندم the Wheels on the Bus Go Round and Round  و ... تا رسيدم به اين قسمت the horn on the Bus Go BIP and BIP يهو ديدم تو هم گفتي بيب بيب بيب اينقدر با مزه مي گفتي بيب بيب كه خدا مي دونه كلي من و بابايي كيف كرديم و تا وقتي خواستي بخوابي چند بار ديگه با همديگه خونديم و. تو مي گفتي بيب بيب بيب الهي قربون حرف زدناي خوشمزت برم من ... ...
25 آبان 1392