مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

پسرم حرف گوش کن شده آفرین ...

جیگر مامان دو سه روزی میشه حرف گوش کن شدی و  به درخواست های دیگران پاسخ میدی آفرین عشق مادر پریروز کنترل و برداشته بودی و داشتی باهاش بازی می کردی ... بابا مهرداد صدات کرد و گفت مهرتاش بده بابا و در کمال تعجب دید که تو کنترل و بهش دادی ..." البته ناگفته نماند به سرعت پسش گرفتیا " بابا مهرداد کلی ذوق کرد و من و صدا کرد و بهم نشون داد که تو یاد گرفتی به درخواست ما پاسخ بدی ... منم کلی خوشحال شدم ... الهی فدای چشات شم که وقتی یه چیزی میدی دستمون برق میزنن و بهمون میگن پسش بده پسش بده ... با اینکه سریع پشیمون میشی و وسیله رو از دستمون میگیری بازم همینکه یاد گرفتی وقتی ازت می خوایم یه چیزی بهمون بدی اینکارو بکنی خیلی عالیه ... ...
11 بهمن 1391

پسرم باهوشم یاد گرفته با کوبه بازی کنی ...

قشنگ مادر تازگیا وقتی میری تو اتاق خوابمون خیلی فضولی می کنی و آویزون میشی به دکوری های اطراف سرویس خواب ... من که هر چی روی دکوری های بوده برداشتم و جمع کردم تا تو به خودت آسیب نزنی ... ولی گاهی وسایل تعویض پوشاکت و میذارم روشون و تو تا می بینیشون حمله می کنی سمتشون دیشب به ذهنم رسید که بیام اسباب بازیهات و بذارم روی دکوریها تا بیشتر بهشون توجه کنی اول از کوبه که زن عمو فرزانه جون بهت هدیه داده شروع کردم ... گذاشتم روی تخت و دیدم تندی آویزون شدی به تخت و اونو انداختی پایین روی تخت و نشستی به بازی کردن باهاش نمی دونستی باید چه کار کنی و فقط اینور و اونورش می کردی ... وایسا مامان ... ببین پسرم اینجوری باید چکش و برداری و ضربه بزنی ب...
9 بهمن 1391

شازده کوچولو بهانه گیر شده همش دنبال مامانش گریه می کنه... راستی جاکفشی هم از دستت شاکیه

وای پسرم مدتیه خیلی بهانه گیر شدی مخصوصا از وقتی رفتیم سفر ... همش دنبالم گریه می کنی و می خوای کنارت باشم ... روزای تعطیل که خونه هستم تا وقتی بابا مهردادت از سر کار بیاد فرصت نمی کنم صورتم و بشورم از بس تو پشت سرم گریه می کنی ... حتی نمیذاری یه لیوان آب بخورم ...نیم دونم باید چکار کنم که آروم بشی ... دلت می خواد تمام مدت کنارت بشینم تا وقتی کنارت نشسته باشم آروم بازی می کنی و هیچی نمی گی ولی کافیه از جفتت بلند شم اول بهم نگاه می کنی ... همینکه ازت فاصله گرفتم شروع می کنی به گریه کردن و حرکت سمت من ... اگر جایی برم که نتونی بیای که دیگه غش می کنی از گریه ... واسه همین مجبورم تمام مدت از جفتت تکون نخورم مادر جون میگه صبحا که اونجایی ...
8 بهمن 1391

وااااااااااای من لثه ام خارش میده ... قلقلکم میده ...

الهی قربونت بشه مادر ... دیشب خیلی لثه ات خارش میداد ... تو هم اینقدر بامزه شده بودی ... یه کارایی می کردی که من و بابایی نمی دونستیم بخندیم یا ناراحت شیم واست ... هی جیغ میزدی و یهو خودت و پرت می کردی رو زمین و با صورت جلو میرفتی " به قول معروف زمین و گاز می گرفتی با دهنت " بعد بلند میشدی لثه گیرت و بر میداشتی و پرتش می کردی و دوباره میرفتی دنبالش ... خسته که میشدی ... از مبل استفاده می کردی و سرپا می ایستادی و لبه های مبل و گاز می گرفتی ، هی جیغ میزدی و می گفتی اَه اَه هم بامزه و خنده دار بود کارات هم من و بابایی کلی ناراحت شدیم برات وقتی بغلت می کردم هی گازم می گرفتی ... منم با لثه گیر می ساییدم روی لثه ات و تو کلی می خندیدی ......
8 بهمن 1391

مروارید پنجم مبارک باشه جیگرم

پسر خوشگلم جمعه 5 بهمن 91 ، خونه باباجون بودیم ... با مادر جون روی تخت دراز کشیده بودیم و تو داشتی حسابی شیطونی می کردی که یهو دیدم یه چیزی توی دهنت میدرخشه ... تندی بغلت کردم و به هزار ترفند کرای کردم که بخندی و دندونات پیدا شه ... بله دیدم یه مروارید جدید روییده ... کلی ذوق کردم و به مادر جون و بابا مهردادت خبر دادم .... تازه فهمدیم دلیل بیقراری های اخیرت ( اسهال و سرماخوردگی ) همین دندون بلا بوده ... دندون میانی پیشین بالا سمت چپ مبارک باشه عزیز دلم ایشالا بقیه دندونات  راحت در بیانو مشکلی برات پیش نیاد جیگر مادر ...
8 بهمن 1391

نی نای نای ... نی نای نای

پسر قشنگم جدیدا وقتی یه ترانه پخش میشه علاوه بر اینکه خودت و تکون میدی و دست میزنی ... دستات و  می چرخونی ... تازه بشکن کوچولو هم میزنی ..." البته گاهی اونم هروقت دلت بخواد بشکن میزنی " ... کلی با این کارات کیف میکنم   راستی بادم رفت بگم تازه با دهنت هم صدا در میاری ... زبونت و رو میزنی به سقف دهانت و صدای تق تق در میاری عین ما بزرگا ... وای که خیلی خوشمزه است وقتی این صداهارو در میاری ... من که دیگه ضعف می کنم برات ... لووووووووووووووووس لووووووووووووووووووووووس خودت و برام لوس می کنی و با صدای ظریف می گی دَ ..... دَ کشدار و بعد بلافاصله یه دَ دَ سریع عاشقتم پسر لووووووووووووووسم
7 بهمن 1391

ذره بین ...

پسر قشنگ من این روزا همش چشات می چرخه رو زمین و کوچکترین چیزی که روی زمین ریخته باشه رو  بر میداری و می خوری ..." البته ما نمیذاریم بخوری ها ... زودی از دستت می قاپیمش " ... بابا جون میگه چشمای این کوچولوها عین ذره بینه ... آخه چطوری این ذرات ریز و می بینن ؟!!! خیلی ناقلا هستین شماها ...  
7 بهمن 1391

تروخدا مهرتاشم بخواب ... خوابم میااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد

از وقتی از سفر برگشتیم هنوز نتونستم یه استراحت کنم ... دلم لک زده واسه یه خواب درست و حسابی هر روز با خودم میگم امروز رفتم خونه مهرتاشم که اومد با همدیگه می خوابیم ولی نمیشه دیروز تند تند کارام و انجام دادم به عشق اینکه تو بیای و با همدیگه بخوابیم ولی امان از دست تو ... نه بعد از ظهر خوابیدی نه شب... بعد از ظهر بردمت تو اتاق تا بخوابونمت ... خودم خوابم برد و تو هی بازی می کردی منم از ترس اینکه اتفاقی برات بیفته هی می پریدم از خواب ... آخر سر دیدم فایده نداره از اتاق اومدم بیرون و تلویزیون و روشن کردم و کلی باهات بازی کردم و باهات رقصیدم ... وقتی خوابیدی ساعت 7 بود که دیگه تایم مناسب خواب واسه من نبود تازه همش 15 دقیقه خوابیدی... ساعت ...
3 بهمن 1391

وقتی ادات و در میارم ...

پسر خوشگل مامان این روزا خیلی واسمون صحبت می کنی ... مخصوصا کافیه تلفن دست من باشه و با یکی حرف بزنم اونوقته که میزنی زیر آواز و بلند بلند می گی یه قُلُ دو قُلُ آقایِ آقایِ ... اینقدر بلند و پشت سر هم اینارو تکرار میکنی کخ من دیگه متوجه نمیشم اونیکه پشت خطه چی میگه . کلی می خندیم دیروز داشتم ادات و در میاوردم که دیدم تو هم شروع کردی حرف زدن ... انگار وقتی به زبون خودت حرف میزنم کلی خوشت میاد خیلی دلم می خواست می دونستم چی میگی دیشب می خواستم چای بخورم ... بابا مهردادت یه شکلات بهم داد که با چای بخورم ... تا شکلات و دستم دیدی ، تندی اومدی آویزون شدی به پاهام و تند تند میگفتی یه قل دو قل آقای آقای ... و هی نگام می کردی و آب دهنت و قورت...
3 بهمن 1391