مهرتاش و آقای مت ... یه توپ دارم قیلی قیلیه ... ها ها !!!!
خوشگل مهربونم دیشب من و شما و بابایی با همدیگه رفتیم دَدَر " بازار "
همون اول بازار روبروی سیتی استار آقایون پت و مت و دیدیم ... زودی رفتیم پیششون ... تا رسیدیم آقای مت اومد و ترو با کالسکه از پیش ما برد و یکمی تابت داد و کلی با همدیگه کیف کردین بعد هم ازمون خواست یه عکس ازتون بگیریم ...
ما هم این عکس یادگاری ازتون گرفتیم ...
دستشون درد نکنه که میان و دل بچه هارو شاد می کنن ...
حالا رسیدیم به ماجرای توپ قلقلی .
یه توپ دارم قلی قلیه هندونه ای تو خالیه
من این توپ و نداشتم تو کالسکه نشستم
مامان بهم جایزه داد هندونه تو خالی داد
این توپ هندونه ای قشنگ توجه من و حسابی به خودش جلب کرد ... تندی به بابایی گفتم و برات خریدیمش و گذاشتیم توی پلاستیک ... شما اونوقت خواب بودی و من فکرش و نمی کردم برات خیلی جذاب باشه
وقتی بیدار شدی به محض اینکه توپ و دیدی ... دیگه آروم و قرار نداشت ... می خواستی توپ و بخوری
من و بابایی مرده بودیم از خنده نمی دونم چرا همش می خواستی بخوریش ... یعنی فکر می کردی هندونه است ؟ این سوالیه که هنوزم بی جواب مونده برام ...
خلاصه تا میذاشتیمش تو پلاستیک تو گریه می کردی و دعوامون می کردی ...
وقتی رسیدیم خونه زودی شستمش و دادم بهت تا باهاش بازی کنی
وای خونه رو گذاشتی رو سرت ... کلی با بابا مهردادت توپ بازی کردی و جیغ زدی
خیلی باحال بود ... منم کلی کیف کردم
کلا عاشق ضربه زدن به توپی ... وقتی بغلت می کنم و تاتی تاتی می برمت و ضربه میزنی به توپ کلی ذوق می کنی و جیغ میزنی ... پسر فوتبالیستم ... بابا جون هم که تو خونه خودشون باهات توپ بازی می کنه میگه اونجا هم کلی ذوق می کنی ...
اینم از عکسای خوشگلت در حال توپ بازی با بابا مهرداد
الهی قربون اون ذوق کردنت و جیغ زدنت بشه مادر
ای جانم با این نگاهات که شیطنت ازش می باره ...
ببین چطور داری میری تو و از چنگ بابایی در بیاری ناقلا ...
اینجا هم بادی به دماغ انداختی و حسابی شادی از اینکه پیروز شدی و توپ و از بابایی گرفتی
اینقدر عکسات و دوست دارم دلم نیومد همه رو نذارم ...
قربون اون دل کوچیک و پاکت بشم که با یه توپ ساده و کوچیک اینقدر خوشحال میشی انگار دنیارو بهت دادن
ایکاش همیشه دنیات همینطور شاد باشه و هیچ وقت طعم تلخ سختی هارو نکشی...
امیدوارم روزگار شما مثل روزگار ما نباشه ...
امیدوارم ...