مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

صبحا که شازده کوچولو میره خونه بابا جون و مامان جون

مامان و بابا هر روز صبح باید برن سرکار واسه همین تورو می برن میذارن خونه بابا جون و مادر جونت مامان صبح ساعت 5:30 از خواب بیدار میشه و آماده میشه ، یکم بعدش می بینم چشمای خوشگلت رو باز می کنه و با اون خنده های خوشگلت دل مامان و بابا رو می بری اینقدر خوشمزه ای که بی اختیار میام پیشت و یکمی تو رختخواب با همدیگه بازی می کنیم و یه عالمه بوست می کنم و فشارت میدم و بابایی رو بیدار می کنیم ، بعد بابایی باهات سرگرم میشه و من میرم آماده میشم وقتی خودم آماده شدم تورو آماده می کنم ، بعدش یه آژانس می گیریم و میریم از خونه که می برمت بیرون با چشمای گرد شده اینور و اونور رو نگاه می کنی و همش سرت در حال چرخیدن به اطرافه با کنجکاوی به همه چیز نگاه م...
12 مهر 1391

شازده کوچولو بدون کمک میشینه هوراااااااااااااا

امروز متوجه شدم شازده کوچولوی مهربونم بدون کمک من و بابایی حدود 3 ، 4 دقیقه ای میشینه بعدش یکمی تعادلش بهم می خوره و از یه طرف می خوره زمین ، کلی ذوق کردم و خوشحال شدم این جیگر من ماشالا خیلی خوشمزه شده واااااااای خدا وقتی از سرکار میرم خونه و می بینمش همه خستگیم از تنم میره با اون خنده های خوشگلش همچین دلم رو می بره که می خوام درسته قورتش بدم خدایا واسه این پسر مهربونی که بهم دادی ازت ممنونم و ازت می خوام همونطور که روح من رو تازه کردی دل کسایی که دلشون نی نی می خواد رو زودتر شاد و لبشون رو خندون کنی اینم از عکس آقا مهرتاش مهربونم از اولین باری که بدون کمک تونست بشینه پسر قوی من     قربون پسر موزیسینم بشم من...
10 مهر 1391

واکسن 6 ماهگی شازده کوچولو

امروز با مادر جون و بابا جون رفتیم بهداشت و واکسن 6 ماهگی پسر گلم رو زدیم ، پسر خوش اخلاقم کلی توی بهداشت واسه همه دلبری کرد و مثل همیشه خیلی صبور بود و موقع تزریق واکسن فقط یه جیغ کوچولو کشید و بعدش زودی آروم شد و خندید ماشالا خیلی خوب بود و راحت بودم ، خداروشکر هیچ مشکلی پیدا نکرد و صحیح و سلامت بازی می کرد عزیز دل مامان و بابا مادر جون و بابا جونش میگن مهرتاش قویه و خیلی هم مهربون و خوشمزه است مادر جون میگه وقتی میارمش خونه و تحویلت میدم مهرتاش رو ، بعدش کلی دلم برای بازی هاش و خنده هاش تنگ میشه صبحا مادر جون کلی ذوق می کنه وقتی در رو باز می کنه و پسر مهربونم رو می بینه ، الهی فدای پسرم بشم که بی آزاره ، الهی زنده باشی مامانی دس...
2 مهر 1391