مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

مهرتاش خواننده می شود

وای وای این پست که دیگه من و هلاک کرده الهی فدات شم که یه مدتیه " حدود دو هفته "  گاهی اوقات یهو شروع می کنی با بعضی از  ترانه ها می خونی و پشت سر هم می گی آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ      آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ وای که وقتی اینکارو می کنی دیگه نمی دونم چکار کنم می خوام اینقدر بوست کنم و فشارت بدم که نگو ... از اینکه تو هم مثل مامانی به خوانندگی علاقه داری کلی ذوق زده شدم ... امیدوارم بتونی در عرصه موسیقی قدم بذاری و نه برای شهرت برای خودت هم که شده تو این زمینه پیشرفت کنی ... ما که نتونستیم ...   قربون کارای بامزه پسر قشنگم بشم ... ...
28 خرداد 1392

منم می خوام لباسام و بشورم ، جارو بزنم و گردگیری کنم

الهی قربونت بره مادر این روزا وقتی میری تو اتاقت و می بینی لباس داخل سبد رخت چرکات هست ، اون و برمیداری و میاری پیشم و هی باهام حرف میزنی ... فکر کنم منظورت اینه که اونارو برات بشورم الهی قربونت بشه مادر که اینقدر تلاش می کنی تا بلندش کنی ... وقتی بهت میگم الن زوده بذار پر شه بعدا می بری میذاریش تو اتاقت " امانه دقیقا سرجاش  هر جا دلت خواست مثلا وسط اتاقت " اینقدر این کارت برام جالبه که خدا می دونه  دلم می خواد همونوقت بخورمت ... گاهیم که دارم جارو برقی می کشم خونه رو میای و دسته جارو رو کمکم می گیری    حتی وقتی جاروبرقی خاموشه هم میری سراغش و سعی می کنی روشنش ک...
28 خرداد 1392

مهرتاش مامان همراهم و کجا گذاشتی؟!!!

  آخه مادر جای گوشی من توی سطل برنجه ؟ نه خودت بگو آخه چطوری انداختیش اونجا از دست تو شیطون بلا ... سطل برنج که تو کمد بود درش هم بسته بود ... من موندم چجوری اینکارو کردی ...شایدم حواسم نبوده در کمد باز بوده و من فراموش کردم ... پسر قشنگ مادر روز سه شنبه گذشته طبق معمول همراهم و برداشته بودی و باهاش بازی می کردی هر چی بهت می گفتم بده به من هم گوش نمی کردی و ازت می گرفتمش گریه می کردی منم بی خیال شدم و مشغول تمیزکاری خونه شدم تلفن خونه هم قطع بود و گوشی منم شارژ آنچنانی نداشت و هر لحظه ممکن بود خاموش شه یادم افتاد باید جایی تماس می گرفتم حالا بیا بگرد ، گوشی و پیدا کن اینور و بگرد ، اونور و بگرد ... هر جا که ب...
28 خرداد 1392

دمپایی جدید شازده پسر قند عسل و

عزیز مامان دیروز که رفتیم بازار یهو یه دمپایی خیلی خوشگل دیدم و به اتفاق بابایی اون و برات خریدیم ... بذار اول این و بگم که واقعا دیروز من و بابایی رو داغون کردی تو بازار از بسکه غر غر کردی ... اول که رفتیم آتلیه تا عکسای تولدت و بگیریم یه آلبوم خوشگلم واسه عکسات خریدیم وای که عکسات چقدر خوشگل بودن با اون لباس زنبوری ، حیف اگه یکمی بیشتر اون لبات و می کشیدی و یه لبخند خوشگل رو لبات داشتی خوشگل ترم میشدن عکسات ولی اونجا ترکوندیا به همه چیز دست میزدی و همه چی و می کشیدی میذاشتیمت زمین یا می کوبیدی به تابلوها یا گلارو می کشیدی  هرچی می گفتم بهت مامانی  دست نزن  آروم باش انگار که نه انگار  دیگه آقاهه ع...
27 خرداد 1392

خوشگل مامانشه این پسره می خواد با باباش بره گردش...

پسرم تیپ کرده با بابا مهردادش بره خرید و گردش ... این روزا به محض اینکه بابایی بره سمت در خونه میری دنبالش و سریع تر از اون میری بیرون ا زخونه اینقدر با بابایی می خندیم که نگو ...  اینقدر سریع میری و بابایی رو هل میدی که گاهی می خوری به در ولی انگار نه انگار به جایی خوردی به قول معروف ا زهول حلیم میفتی دیگ ولی عین خیالتم نیست ... اگرم بابایی نبرت باهاش قهر می کنی ... خودت ببین ... روز پنج شنبه تا بابایی لباسات و آورد کلی ذوق کردی فهمیدی می خواد ببرت بیرون ...لباسات و که پوشیدی سریع رفتی سمت در و کلیدارو خواستی ... بابایی هم کلیدارو داد بهت و طبق معمول مشغول باز کردن در شدی بابایی هم تا من چند تا عکس بگیرم رفت چای بخوره ......
11 خرداد 1392

دزد و پلیس

پسر قشنگم این روزا کارت شده بازی دزد و پلیس دیشب داشتم شام میخوردیم که یهو اومدی از پشت سر و موهام و کشیدی با صدای فریاد من غش کردی از خنده و دوباره تکرار کردی بارها و بارها و هر بار من از عمو جیغ میزدم و تو غش می کردی ازخنده بعدش از دستت فرار کردم من بدو تو بدو من بدو تو بدو و تو هم غش کرده بودی از خنده و هیجان نیم ساعتی با همدیگه بازی می کردیم حمله می کردی بهم گازم می گرفتی موهام و می کشیدی و فرا می کردی بیفتم دنبالت یهو میفتدی دنبالم که من فرار کنم این شبا اکثر اوقات من و تحریک می کنی به این بازی اونم ناغافلی با گاز گرفتنم یا کشیدن موهام یا اینکه یهو میای نزدیکم و بی دلیل جیغ میکشی و می خندی و فرار می کنی خیلی جالبه که هیچ...
7 خرداد 1392

شازده کوچولو و شیرین کاریاش ... تمیزکاری بعد از کثیف کاری

عشق مادر دیروز بعد ازظهر خیلی دلم هوس بستنی کرده بود طبق معمول هر روز رفتم یه بستنی قیفی آوردم که با همدیگه بخوریم " البته اگه تو بذاری " طبف معمول با کلام بچگونه بهم فهموندی باید بدمش دست خودت الهی قربونت بره مادر ... منم بستنی رو. دادم خودت بخوری و ببین نتیجش و ... من که کلی کیف کرده بودم و کلی خندیدم از بستنی خوردن بامزه تو الهی فدای اون صورتت بشم که دلم می خواد بخورمش جای بستنی وقتی بستنی خورون تموم شد زیر پات و حسابی کثیف کرده بودی مامان شامپو فرش و پارچه رو آورد که تمیز کنه اما پسر مهربونش پیش قدم شد و خودش همه جارو تمیز کرد خلاصه تا حتی زیر فرشم واسه مامان ت...
6 خرداد 1392

جیگر مامان رقصش گرفته ...

عشقم دیشب ساعت 11 شب رقصت گرفته بود بابا مهرداد یه ترانه با گوشیش برات گذاشت و شروع کردی رقصیدن مامانم طبق معمول شروع کرد به ثبت وقایع اول اینجوری لم داده بودی تو بغل بابایی بعد گوشی رو گرفتی و گفتی الو و بعدش رقصیدنت شروع شد و بعد دوباره ترانه درخواست کردی تا بابایی قطع کرد ،  اخم  کردی و دستت و تکون دادی و اشاره می کردی به گوشی به بابایی گفتم بچم می خواد برقصه ... بابا فکر کرد تو گوشی رو می خوای گوشی رو بهت داد ... ولی تو گوشی رو پس دادی بهش و با ایما و اشاره فهموندی که ترانه می خوای دوباره ترانه پخش شد و تو شروع کردی به رقصیدن قطع وصل ...
2 خرداد 1392

دارم یاد میگیرم با نی نوشیدنی بخورم

پسر مهربونم همه به من می گفتن به مهرتاش یاد بده با نی بنوشه من هروقت میخواستم بهت یاد بدم تو دوست نداشتی و نی و پرت می کردی یا اینکه اصلا به من توجه نمی کردی که باید چطور با نی بنوشی منم می گفتم وای چقد سخته یاد دادن به بچه ... تا دیروز ... دیروز واست یه دسر خوشمزه درست کرده بودم و قاشق قاشق بهت میدادم بخوری " جریان داره که چرا با لیوان بهت نمیدادم " آخه یکمی سفت تر از اون بود که بشه راحت با لیوان بخوریشون عزیزم توی پست بعدی میگم دسرت چی بود عزیزم ... تو خیلی بازیگوشی می کردی منم یه نی داده بودم دستت تا باهاش بازی کنی و دسرت و بخوری متوجه شدی دوست داری نی رو بذاری توی دهانت واسه همین وقتی بستنی دسرت آب شد نی رو گذاش...
1 خرداد 1392