دکتر کوچولوی ما ...
گل مادر چند وقتی میشه دستای بابا مهردادت بخاطر کار و بی توجهی دچار پینه شده ... هر چقدر هم مامان سارا بهش گفت بره دکتر و مداوا کنه گوش نکرد قربون دستای مهربونش ... دیروز شکاف برداشته بود و سوزش داشت ... مامان داشت روشون چسب میذاشت که تو اومدی و یه چسب از مامان گرفتی و سعی می کردی بذاریش دور انگشت بابایی اینقدر بامزه با اون دستای کوچولوت تلاش می کردی که نگو ... آخرش که دیدی نمیشه دور انگشت بابایی تابش بدی گذاشتیش روی دست بابایی و رفتی ... ولی بعد دوباره برگشتی تا کارت و کامل کنی ... و خلاصه در آخرش چسب رو خوردی و با کلی دوز و کلک ازت گرفتیمش ... بابایی کلی خوشش اومده بود و کیف کرده بود ...