خوشگل مامانشه این پسره می خواد با باباش بره گردش...
پسرم تیپ کرده با بابا مهردادش بره خرید و گردش ...
این روزا به محض اینکه بابایی بره سمت در خونه میری دنبالش و سریع تر از اون میری بیرون ا زخونه
اینقدر با بابایی می خندیم که نگو ...
اینقدر سریع میری و بابایی رو هل میدی که گاهی می خوری به در ولی انگار نه انگار به جایی خوردی به قول معروف ا زهول حلیم میفتی دیگ ولی عین خیالتم نیست ...
اگرم بابایی نبرت باهاش قهر می کنی ...
خودت ببین ...
روز پنج شنبه تا بابایی لباسات و آورد کلی ذوق کردی فهمیدی می خواد ببرت بیرون ...لباسات و که پوشیدی سریع رفتی سمت در و کلیدارو خواستی ... بابایی هم کلیدارو داد بهت و طبق معمول مشغول باز کردن در شدی
بابایی هم تا من چند تا عکس بگیرم رفت چای بخوره ...
یهو دیدیم رفتی در آشپزخونه و شروع کردی به حرف زدن به بابایی و اشاره کردن به در خونه یعنی بابایی بیا بریم دیگه ...
من و بابایی کلی ذوق کردیم ... خیلی باحال بود ...
خدای من چقدر قشنگه که بچه آدم باهاش حرف بزنه ... چه لذتی داره ...
بابایی زودی چایش رو خورد و پسرم و برد بیرون ...
اینم عکسای پسر خوشتیپم