مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

لودر چوبی شازده کوچولو

پسر قشنگم دوست هنرمند بابایی زحمت کشیده و این لودر قشنگ رو به سلیقه خودش برات درست کرده... دستشون درد نکنه ... وقتی دیدیش کلی خوشت اومد و می خواستی باهاش بازی کنی ولی واسه اینکه خیلی ظریفه و ممکنه توی دستت بشکنه، مامان اون رو گذاشته روی میز توی اتاقت تا خرابش نکنی و یادگاری برات بمونه بابا  مهرداد قول داده بعدا یه رنگ زرد خیلی قشنگ به اون بزنه تا زیباترشه مبارکت باشه مامانی ...
23 آبان 1391

تاب تاب تاب بازی ... خدا من و نندازی

خیلی دلم می خواست سوار تاب بکنمت ببینم عکس العملت چیه ... واسه همین توی چند روزی که استعلاجی داشتم و خونه مادر جون بودیم رفتم بازار میله بارفیکس خریدم و  تاب آیناز گلم رو برات نصب کردم و با ذوق و شوق سوار تابت کردم ... الهی قربونت بشم کلی ذوق کردی اولش در حین حرکت یکمی اینور و انور میشدی بعدش یاد گرفتی صاف بشینی یوهوووووووووووووووووووووووووووو  تاب تاب تاب بازی    خدا من و نندازی     اگه خواستی بندازی     بغل آیناز بندازی  تاب تاب تاب بازی    خدا من و نندازی     اگه خواستی بندازی     بغل مامان بندازی  تاب تاب تا...
17 آبان 1391

شازده کوچولو چهار دست و پا میره هوراااااا

آفرین پسر قوی من ... چهاردست  و پا رفتنت رو تبریک میگم عشقم پسرم می تونه حرکت کنه هوراااااااااااااااااااااااااااااااا مدتی بود لاش می کردی  برای حرکت کردن ...روی دست و پاهات بلند میشدی و می نشستی بعد هی خودت رو عقب و جلو می کردی تا بتونی حرکت کنی ... نمی دونستی چطوری دست و پاهات رو هماهنگ کنی تا حرکت کنی ... به محض اینکه می خواستی بره جلو پهن می شدی روی زمین قربونت بشم اینم عکسایی از اولین تلاش های خوشمزه مامانی خلاصه پسرم خیلی زحمت کشیدی شبانه روز تلاش کردی  تا راهش رو پیدا کردی ... خونه باباجون بودیم که یهو متوجه شدم داری میری جلو کلی ذوق کردم و مادر و بابارو صدا کردم و اونا هم کلی خوشحال شدن از اینکه...
14 آبان 1391

جشن دندونی شازده کوچولو مبارک باشه

جیگر مامان تولد اولین مرواریدت مبارک ... وقتی سر و کله دندون شازده پسرم پیدا شد ، من و باباییش تصمیم گرفتیم واسش یه مهمونی کوچیک ترتیب بدیم ،  واسه خاطر اینکه خونواده من و باباییش توی یه شهر نیستن توفیق اجباری نصیبمون شد که دوبار این مناسبت بزرگ رو جشن بگیریم براش یه بار اهواز یه بار ماهشهر عید غدیر در راه بود و داشتیم میرفتیم تعطیلات رو اهواز ، از طرفی خاله حدیث مهرتاشم قراره بزودی بیاد پیشمون واسه همین تصمیم گرفتیم اول مهمونی رو اهواز برگزار کنیم... یکمی هول هولی بود ولی خوب خیلی خوب بود و بهمون کلی خوش گذشت ...جای همگی خالی بود گل پسرم طبق عادت شبا ساعت 9 می خوابه ... ما هم مجبور بودیم بخاطر بابا مهرداد که تازه ساعت 7:30 رسید ا...
11 آبان 1391

شازده کوچولو عاشق تیکه پاره کردنه کاغذه

شازده کوچولو عاشق تیکه پاره کردنه کاغذه ... ناگفته نماند اهل مطالعه هم هست.   قبلا گفتم که یه کتاب تقویت هوش واسه شازده کوچولو خریدم ... یادتون میاد؟ خیلی تلاش کردم واسه تقویت هوش مهرتاش جونم و کلی هردومون از اینکار لذت بردیم اینم نتیجه تلاش های مامان سارا و شازده کوچولوی شیطون ما می بینین داره با چه لذتی کتاب رو پاره می کنه ... از دستش که می گرفتم کتاب رو ... کلی غر غر می کرد پسر قشنگم ...دورش بگرده مادر عاشقشم     می خواد مطالعه کنه ولی حواسش نیست برگه رو برعکس گرفته تو دستش جیگر مامان... بابا پسرم همش دنبال پاره کردن کتاب نیست اهل مطالعه هم هستش خوب اینم مدرکش   اینم نت...
9 آبان 1391

من یه چیزی حس می کنم ...

یکی دو روز بود که وقتی مهرتاشم انگشت مامان رو می برد سمت دهنش و با لثه اش گاز می گرفت حس می کردم یه چیزی اون زیر میرا داره وول وول می خوره ... درسته درست حدس زدین اون موجود شیطون که داشت اون زیر میرا وول وول می خورد و مهرتاشم رو قلقلک میداد آقای دندون ملقب به مندون بود ... داشتم می گفتم براتون یکی دو روزی بود که مندونی رو حس می کردم و بی صبرانه منتظر بودم اون سر سفید و صدفیش رو بیاره بیرون تا اینکه دیروز بعد از ظهر که داشتیم با شازده پسرم انگور می خوردیم متوجه شدم مندونی سرش رو از اون زیرا در آورده و داره به من و شازده کوچولو می خنده ... کلی ذوق کردم و به مندونی سلام دادم و خوشامد گفتم و کلی ازش تشکر کردم که زیاد شازده پسرم رو اذیت...
8 آبان 1391

به پسرم مهرتاش

    پسرم مهرتاش من     پسرم دنیا بزرگه ولی تو یه دل بزرگتر از دنیا داری عزیزم با این چشای مهربون تو دل هر کی که خوبه جا داری پسرم دنیا بزرگه ولی من تورو هر جایی که باشی می بینم برات از قشنگ ترین باغ زمین گلای مهربونی رو می چینم پسرم خدای مهربون ما بچه ها ی خوب و خیلی دوست داره وقتی که از آسمون بارون میاد براشون خوابای رنگی میاره وقتی که تو خواب می خندی می دونم یه فرشته داره نازت می کنه یه فرشته که شبیه خودته خودش و محرم رازت می کنه پسرم دنیای پاک بچگی از تموم زندگی قشنگ تره مهربون باش و ...
7 آبان 1391

اولین بارون سال = اولین بارون زندگی مهرتاش

بارون میاد دوباره              با خود شادی میاره بارون میاد چیک و چیک        تو هر خونه تیک و تیک   ما هم یه چتر رنگی             به چه قشنگی             می گیریم رو سرمون وقتی بارون می باره            یه جایی داریم            خیس نشیم زیر باورن   مامانم ایشالا آسمون دلت و زندگیت همیشه آفتابی و شاد باشه جیگرم و روزای ابری و بارونی رو فقط توی طبیعت ببی...
6 آبان 1391

اولین حمام مردونه شازده کوچولو

دیلوز خلی خلی بهم خوس گذست آخه واسه بال ابل با بابا ملدادم لفتم اموم ... بابایی کلی باهام بازی تد و بعدسم یه حموم گلم کدیم و حسابی سرحال سدیم ... آخلای امومم دیده تابم دلفته بود و دلم می خواست همونجا زیل آب گلم واسه خودم یه تاب توپی بلم ولی خوب نمیسد چون ممکن بود سلما بخولرم واسه همین مامان سالا زودی من لو توی حوله قائم کد و دوید توی اتاق   ... واسه اولین بال با باد سسوار موهام لو خسک کردم ... وای سه صدایی میده ... اول از صداس کلی تسیدم ولی بعدس از بادس که هی زلفام لو اینول و اونول می کد خوسم اومد و خودمم هم هی دست میکسیدم تو موهام ... البته خلی هم خوسم نیومده بود ... آخه دیده خیلی بادس سدید بود ... مامان سالا گفته ادهسد واسم ی...
6 آبان 1391