من یه چیزی حس می کنم ...
یکی دو روز بود که وقتی مهرتاشم انگشت مامان رو می برد سمت دهنش و با لثه اش گاز می گرفت حس می کردم یه چیزی اون زیر میرا داره وول وول می خوره ...
درسته درست حدس زدین اون موجود شیطون که داشت اون زیر میرا وول وول می خورد و مهرتاشم رو قلقلک میداد آقای دندون ملقب به مندون بود ...
داشتم می گفتم براتون یکی دو روزی بود که مندونی رو حس می کردم و بی صبرانه منتظر بودم اون سر سفید و صدفیش رو بیاره بیرون تا اینکه دیروز بعد از ظهر که داشتیم با شازده پسرم انگور می خوردیم متوجه شدم مندونی سرش رو از اون زیرا در آورده و داره به من و شازده کوچولو می خنده ...
کلی ذوق کردم و به مندونی سلام دادم و خوشامد گفتم و کلی ازش تشکر کردم که زیاد شازده پسرم رو اذیت نمی کنه و داره آروم آروم اون تن صدفیش رو هم از اون زیر میرا میکشه بیرون
کلی تلاش کردم که بتونم از سر خوشمل مندونی عکس یادگاری بگیرم ولی نمی دونم چرا توی عکسا پیدا نمیشد ...
حالا به مندونی و شازده کوچولو قول دادم همینکه مندونی بیشتر بیرون اومد در حدیکه توی عکسا پیدا شد یه عکس خیلی قشنگ از لحظات تولدش بگیرم و یادگاری تو آرشیو عکسای قندعسلم نگهش دارم
منتظر عکسای مهرتاش و مندونی باشین ...
بفرمایید دهنتون رو شیرین کنید
مامانم رویش اولین مرواریدت مبارکت باشه عزیزم ،عشق مامان ... ایشالا دندون در آوردن بچه ات رو ببینم مادر ...