مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

شازده کوچولو خوابش میا.................د !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الهی قربون پسر قشنگم بشم  ... این روزا خستگی مامان و بابا روی شازده کوچولوی مهربونم هم اثر گذاشته و مثل ما خوابالو شده ... نفس مامان یکشنبه شب از ساعت 6 بعداز ظهر خوابید تا صبح البته با مامانش... پسرم خیلی خسته بود ... تا حدی که حتی صبحم که می خواستم لباسش رو عوض کنم کلی با خودش کلنجار رفت و بعدش چشمای خوشگلش رو باز کرد و با یه خنده خیلی خیلی زیبا روز مامان و بابارو قشنگ تر کرد ... وقتی بیدار شد معلوم بود که خیلی سرحال شده ، آخه همش می خندید و دست و پاهاش رو به شدت تکون میداد و تلاش می کرد چهار دست و پا بره ... کلی ذوق کرده بود...فداش بشم من ... خلاصه این روزا که مامان بابای مهرتاش احساس خستگی زیادی می کنن ، مهرتاش کوچولو هم خسته ...
2 آبان 1391

مامانم هفت ماهگیت مبارک باشه شازده کوچولوی من

مامانم هفت ماهگیت مبارک باشه نفسم از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم . . . تولدت مبارک عشق کوچولوی مامان      مامان و بابا بی نهایت دوستت دارن شازده کوچولوی مهربون تمام تلاش من و بابایی بر اینه که بتونیم بهترین ها رو برات فراهم کنیم ... امیدوارم وقتی بزرگ شدی بدونی که من و بابایی در حد توانمون هر کاری تونستیم برای خوشبختی و آرامش تو انجام دادیم ... مطمئنم پسرم پسر عاقلی میشه و قدر مامان و باباش رو می دونه مگه نه جیگر مامان !!! دیروز با بابا مهرداد رفت...
2 آبان 1391

دیده من باسیسم سیل می خولم هورااااااا........

بهد از گذست 22 لوز ، سن لوزی میسه که تسمیم دلفتم دیده دست از لزبازی بلدالم و با سیسم سیلم لو بخولم ... خوب آخه اده این تالو نتنم هم گلسنه می مونم هم نی تونم بتابم دیده ... ایندولی هم من سیل میسم و تابم می بله ، هم مادل زونم کمتل خسه میسه ... مامان شالا هم خلی خوسال سد ... آخه دیده ندلانه دعیف سدن من نیس آله دیده من دبول دالم سکست خولدم   ...
25 مهر 1391

من می خوام بنویسم

با علض شلام به همه دیسب من تصمیم دلفتم ته ادین به بهد ، بدی وختا خودم خاطلاتمو بنبیسم ... البته قلاله مامان شالا هم بهم تمت تنه آخه مامانی یتمی سلس سلوغ سده و دیده تمتل می تونه بنبیشه ، آله مزده ام دفته خودم با دبونه خودم بنبیسم بهتله و بامده تله ...    
25 مهر 1391

شازده کوچولو مامان باباش رو می خواد

امروز صبح وقتی شازده پسرم رو گذاشتم پیش مادر جونش که برم سرکار ، موقع خداحافظی واسه من و باباییش گریه کرد خیلی دلم سوخت و ناراحت شدم ، ترسیدم اگه برم سکتش بیشتر بی قرارای کنه ... بابایی مهرداد تندی رفت سمتش و بوسیدش ، خوشمزه مامان هم فکر کرد می خوایم با خودمون ببریمش اما وقتتی دوباره بابایی ازش دور شد غمگین و نا امید نگاهمون کرد و بازم گریه کرد ، داشت دیر میشد و چاره ای نبود باید میرفتیم، مادر جون درب خونه رو بست و ما رفتیم بعدا فهمیدم تا چند دقیقه پشت سر ما گریه می کرده ... کل روز رو بهش فکر کردم و غصه خوردم ... عشقم دوست دارم ، مامان و بابا مجبورن برن ، اگر نه هیچوقت تنهات نمیذاشتن ، امیدوارم کم کم درک کنه که همه اینا بخاطر خود...
22 مهر 1391

شازده کوچولو خیلی گرسنه است ...

این هفته روز خانواده رو با مامان سارا گذروندم ، آخه بابایی باید میرفت سرکار با اینکه بابا مهردادم نبودش ولی بازم خوش گذشت مامان طبق قولی که بهم داده بود پنج شنبه ظهر من رو برد آب بازی و کلی با همدیگه بازی کردیم و خندیدیم خیلی خیلی خوش گذشت بهمون اینم چند تا عکس باحال از من در حال آب بازی روز پنج شنبه که با خوبی و خوشی گذشت ، هوا هم که خیلی گرم بود و نشد با مامان و بابا بریم بیرون روز جمعه صبح که از خواب بیدار شدم برق قطع شده بود و من هم که اصلا از تاریکی خوشم نمیاد اینقدر غر زدم تا مامان سارا متوجه شد من دلم  گرفته " خوب چکار کنم دارم تلاش می کنم بتونم مثل آدم بزرگا حرف بزنم اما نمیشه صدام مثل غر غر آدم بزرگا میش...
22 مهر 1391

اولین خرابکاری شازده کوچولو

با اجازتون امروز شازده کوچولو اولین خرابکاریش رو انجام داد بذارین از زبون خودش بگم براتون ..... من نشسته بودم توی روروئکم و با بابایی سرگرم بازی بودم ، مامان سارا هم داشت توی اتاق خواب با مادر جون تلفنی صحبت می کرد منم همش داشتم با شتاب اینور و اونور میرفتم و می خندیدم و کلی ذوق کرده بودم که بابایی داره باهام بازی می کنه و ازم عکس میگیره ... یکمی بعد بابایی خسته شد و نشست به تماشای تلویزیون منم تنهایی به بازی خودم ادامه دادم و واسه خودم توی خونه می چرخیدم ... یهو اون گلدون پر زرق و برق مامانی چشمم رو گرفت و بی اختیار رفتم سمت گلدون وای منم که مثل مامانم عاشق چیزای براق هستم ، دستم رو بردم به سمت یکی از گلا و اونو کشیدم سمت خودم ...
19 مهر 1391

خبر خوب

دیروز به بابا مهرداد خبر دادن که دانشگاه یک درس 2 واحدی رو حذف کرده و می تونه با گرفتن 24 واحد این ترم فارغ اتحصیل شه هوراااااااااااااااااااااا    بابا مهرداد سریع رفت دانشگاه و کاراش رو انجام داد و قراره بهمن ماه امسال فارغ التحصیل شه قربون بابای زرنگم بشم که با وجود اینهمه گرفتاری تونست 4 ترمه درسش رو تموم کنه   ایشالا منم مثل بابا مهردادم زرنگ و باهوش میشم و تند تند پله های ترقی رو پشت سر میذارم  خیلی خوشحالم که این ترم بابا مهرداد درسش تموم میشه و می تونه وقت بیشتری رو با من و مامان سارا بگذرونه   ...
19 مهر 1391

روز جهانی کودک مبارک پسرم

شازده کوچولوی مامان و بابا اولین روز جهانی کودکت مبارک باشه عشق ما........... مامان و بابا خیلی خیلی دوستت دارن و عاشقتن تقدیم به مهرتاش قشنگم با عشق اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و مادر عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر تو نبودی، نه پدر معنا داشت، نه  مادر بهشتی می شد. اگر تو نبو...
16 مهر 1391