شازده کوچولو مامان باباش رو می خواد
امروز صبح وقتی شازده پسرم رو گذاشتم پیش مادر جونش که برم سرکار ، موقع خداحافظی واسه من و باباییش گریه کرد
خیلی دلم سوخت و ناراحت شدم ، ترسیدم اگه برم سکتش بیشتر بی قرارای کنه ...
بابایی مهرداد تندی رفت سمتش و بوسیدش ، خوشمزه مامان هم فکر کرد می خوایم با خودمون ببریمش اما وقتتی دوباره بابایی ازش دور شد غمگین و نا امید نگاهمون کرد و بازم گریه کرد ،
داشت دیر میشد و چاره ای نبود باید میرفتیم، مادر جون درب خونه رو بست و ما رفتیم
بعدا فهمیدم تا چند دقیقه پشت سر ما گریه می کرده ...
کل روز رو بهش فکر کردم و غصه خوردم ...
عشقم دوست دارم ، مامان و بابا مجبورن برن ، اگر نه هیچوقت تنهات نمیذاشتن ، امیدوارم کم کم درک کنه که همه اینا بخاطر خودشه
اما یه حقیقتی رو بگم ، اینکه کوچولوی خوشگلت پشت سرت گریه کنه لذت بخشه ها ، چون آدم متوجه میشه ، نی نی ناز دیگه میشناسه آدم رو و پیشت احساس امنیت می کنه ...
جدیدا توی خونه هم دنبالم گریه می کنه مخصوصا وقتی شیر می خواد و خوابش میاد ...
شیطون وقت بازی هم واسه باباش ذوق می کنه و سر و صدا راه میندازه ، خصوصا وقتی توی خونه با من باشه و بعد باباش از سر کار بیاد حسابی خودش رو واسه باباش لوس می کنه ...
دورش بگرده مادر