مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

شازده کوچولو خیلی گرسنه است ...

1391/7/22 10:57
نویسنده : یه مادر عاشق
646 بازدید
اشتراک گذاری

این هفته روز خانواده رو با مامان سارا گذروندم ، آخه بابایی باید میرفت سرکار

با اینکه بابا مهردادم نبودش ولی بازم خوش گذشت

مامان طبق قولی که بهم داده بود پنج شنبه ظهر من رو برد آب بازی و کلی با همدیگه بازی کردیم و خندیدیم

خیلی خیلی خوش گذشت بهمون

اینم چند تا عکس باحال از من در حال آب بازی

روز پنج شنبه که با خوبی و خوشی گذشت ، هوا هم که خیلی گرم بود و نشد با مامان و بابا بریم بیرون

روز جمعه صبح که از خواب بیدار شدم برق قطع شده بود و من هم که اصلا از تاریکی خوشم نمیاد اینقدر غر زدم تا مامان سارا متوجه شد من دلم  گرفته " خوب چکار کنم دارم تلاش می کنم بتونم مثل آدم بزرگا حرف بزنم اما نمیشه صدام مثل غر غر آدم بزرگا میشه ... از دست این آدم بزرگا که به حرف زدن ما میگن غر غر کردن  ...

"مامان سارا میگه این اخلاق پسرم هم به خودم رفته آخه اونم وقتی برق قطع میشه حتی اگه خونه روشن روشن باشه بازم دلش میگیره "

خلاصه مامانی لباس پوشید و باهمدیگه رفتیم بیرون ... من کلی ذوق کرده بودم ... من عاشق ماشینم ... مامان سارا هم ماشینارو صدا می کرد و اونا میومدن و از جلو درب منزل ما رد میشدن و من کلی می خندیدم ... ولی خوشحالی من زودی تموم شد آخه اینقدر هوا گرم بود که بیشتر از 10 دقیقه نتونستیم بیرون بمونیم و مجبور شدیم بریم خونه

اینم منم که کلی خوشحال شده بودم از اینکه دارم میرم بیرون

باز خداروشکر زودی برق وصل شد و منم خوابیدم ...

بعد که بیدار شدم دیدم مامان سارا آماده شده که بریم خونه مادر جونم

تا عصر هم پیش مادر جونم بودیم و کلی بهمون خوش گذشت و مثل اینکه مامانم هم اونجا یه فیلم بامزه از من درحالیکه توی کالسکه چرت میزدم گرفته

فعلا عکسش رو ببینید تا بعد فیلمش رو هم براتون بذارم

جدیدا مامانم کالسکه من رو برده گذاشته خونه باباجونم که وقتی من از نشستن رو زمین خسته شدم مادر جونم من رو بذاره تو کالسکه و توی خونه تابم بده ... آخه مادر جون زحمتکشم دستاش درد می کنه و نمی تونه من رو مدت طولانی بغل کنه ... مم عادت کردم گاهی اوقات توی کالسکه خواب میرم ...به به چه خواب خوشی

اینم عکس من درحال خوشگذورنی در کالسکم ... وای واقعا لم دادن تو کالسکه مثل پادشاها و اینکه یکی بگردونت اینور و اونور خیلی کیف داره ... جاتون خالیه

اینم از روز جمعه

خوب حالا رسیدیم به اصل مطلب و  ... :

اینارو از زبون مامان سارا بشنوید :

پسر قشنگم تازگیا دیگه با تمام وجودش نشون میده که به غذای بزرگترا علاقمنده و دوست داره مثل بزرگتره پای سفره بشینه و غذا بخوره

بیشتر وقتا قبل از اینکه خودمون غذا بخوریم من به شازده کوچولو غذا میدم تا پسرم گرسنه نمونه و موقع غذا خوردن ما اذیت نشه

پسر قشنگم غذای خودش رو می خوره ولی به محض اینکه ما سفره رو پهن می کنیم تا غذا بخوریم دیگه لب به غذای خودش نمیزنه و باقی غذاش می مونه و اینقدر سر و صدا راه میندازه که ناگزیر دست از غذا خوردن میکشیم و غذا خورده نخورده سفره رو جمع می کنیم تا پسرم اذیت نشه

آخه شیطون راضی نمیشه کنارمون شینه و غذای خودش رو تمام می کنه میگه باید از غذای شما بخورم

وقتی دوغ ، شربت یا نوشابه می خوریم با هر بار که لیوان رو به سمت دهانمون می بریم مهرتاش سر و صدا می کنه ...

هم خندمون می گیره هم ناراحات میشیم براش ... آخه مامان تو کوچولویی غذای ما برای شما مناسب نیست اگر نه مطمئن باش بهترین قسمت غذامون رو به تو میدادیم عشقم

خلاصه براتون بگم از جمعه شب که چکار کرد

فکر می کنم بهتره چند تا عکس رو بذارم براتون و خودتون دیگه شرح ما وقع رو بدونین

از کشیدن سفره و برداشتن نون و نوشابه و ریختن دوغ روی فرش و ...

کلی از پسرم فیلم گرفتیم در حال کشیدن سفره به سمت خودش ...

با تمام قدرتش سفره رو میکشید سمت خودش و هر چی میومد نزدیک دستش بر می داشت

خیلی بامزه بود

 

 

 

حالا تصمیم گرفتم از این به بعد براش سفره بذارم و غذا براش بریزم توی ظرف و بذارم خودش غذا بخوره

منتظر فیلم و عکساش باشین ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خــاله مژده گل و گلاب
23 مهر 91 15:04
ای جاااااااااااااااااانم عسلی با اون خوردن خوشگلت مخصوصا اون كه با حرس داري نون باگد مي خوري خیلی خوبه.
دیگه داری بزرگ میشی و کلی بلبل زبونی میکنی برای مامان و بابا....
واقعاً خوردنی شده فرشته کوچکت سارا جونم...
وااااااي مهرتاش جونم ، چقدر نازي.
مهرتاش ، بزرگ شو و این پیام منو خودت با چشمای نازت ببین و بخونش که بهت میگم...خیلی دوستت دارم...
ایشالا همیشه به شادی و خوشی باشین....
یه مااااااااااااچ محکم..


مرسی مژده جونم ایشالا روزی باشه کوچولوی بلای تورو ببینم
مرسی خاله جونم منم دوستت دارم
zanamoziba
23 مهر 91 18:27
jigar zanamo noshe jonet gosht beshe be tanet azizam


مرسی زن عمو جونم ... دوستون دارم
عمه مینا
26 مهر 91 14:01
قربون نون خوردن نفس عمه.لباتو بخورم که خیلی خوش مزه هستن.بوس بوس بوس