مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

شازده کوچولو بهانه گیر شده همش دنبال مامانش گریه می کنه... راستی جاکفشی هم از دستت شاکیه

1391/11/8 13:10
نویسنده : یه مادر عاشق
320 بازدید
اشتراک گذاری

وای پسرم مدتیه خیلی بهانه گیر شدی مخصوصا از وقتی رفتیم سفر ... همش دنبالم گریه می کنی و می خوای کنارت باشم ...

روزای تعطیل که خونه هستم تا وقتی بابا مهردادت از سر کار بیاد فرصت نمی کنم صورتم و بشورم از بس تو پشت سرم گریه می کنی ...

حتی نمیذاری یه لیوان آب بخورم ...نیم دونم باید چکار کنم که آروم بشی ...

دلت می خواد تمام مدت کنارت بشینم تا وقتی کنارت نشسته باشم آروم بازی می کنی و هیچی نمی گی ولی کافیه از جفتت بلند شم اول بهم نگاه می کنی ... همینکه ازت فاصله گرفتم شروع می کنی به گریه کردن و حرکت سمت من ... اگر جایی برم که نتونی بیای که دیگه غش می کنی از گریه ... واسه همین مجبورم تمام مدت از جفتت تکون نخورم

مادر جون میگه صبحا که اونجایی هم همینکارو می کنی با مادر جون ... تا وقتی بابا جون خوایه همش بهونه مادرجون و می گیری ولی به محض اینکه بابا جون از خواب بیدار میشه شروع می کنی پشت سرش گریه کردن ...

وقتی بابا جون بیدار میشه و میره دست صورتش و بشوره میری پشت در دستشویی و اینقدر گریه می کنی که غش می کنی ... الهی قربونت بشم من 

وقتی میرم توی آشپرخونه پشت سرم میای و به همه چیز دست میزنی ... کاسه بشقاب بطری آب معدنی لباسشویی و گاز... کافیه در یخچال فریز باز شه مثل گلوله میری تو یخچال ... فکر کنم از خنکیشون خوشت میاد ... به زور از کنار یخچال دورت می کنم و درب یخچال و می بندم ... خلاصه کمی که توی آشپزخونه با آب معدنی و پلاستیک و ...  مشغول شدی ، گریه می کنی یعنی بغلم کن ... گاهی باید با یه دست ترو نگه دارم با یه دست کارام و بکنم ... کمر درد و دست درد می میرم...

خوبه که هنوز یاد نگرفتی درب کابینت ها رو باز کنی ... اگه این و یاد بگیری که دیگه نور علی نور میشه ...البته من تا جاییکه بشه جلوی شما درب کابینتارو باز نمی کنم که یاد نگیری ...

تازگیا که مجبور شدیم دستگیره درب جاکفشی رو برعکس کنیم که نتونی بازش کنی آخه خیلی تلاش می کردی بازش کنی وقتی نمی تونستی جیغ میزدی و گریه می کردی ... منم از ترس اینکه یاد بگیری و تموم کفشارو بریزی بیرون دستگیره رو برعکس کردم... هه هه چشمک

این روزا خیلی خسته میشم ... تو هم که خوابت کمه و نمیذاری من زود بخوابم ...

ولی عیب نداره ایشالا بزرگ که شدی مرد که شدی بهم کمک می کنی و تلافی این روزا رو در میاری مگه نه عشق مامان ؟!!!!!

با همه این شیطونیا و اینکه اذیت می کنی روزبروز عاشق تر میشم ... آخه تو عین عسل می مونی شیرینیت تمومی نداره ...

تو اوج خستگی وقتی برام می خندی و خودت و لوس می کنی یا با اون آوای قشنگت برام حرف میزنی تمکوم خستگ یاز تنم میره بیرون ...

دوستت دارم و عاشقتم ...قلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)