پسرم باهوشم یاد گرفته با کوبه بازی کنی ...
قشنگ مادر تازگیا وقتی میری تو اتاق خوابمون خیلی فضولی می کنی و آویزون میشی به دکوری های اطراف سرویس خواب ... من که هر چی روی دکوری های بوده برداشتم و جمع کردم تا تو به خودت آسیب نزنی ...
ولی گاهی وسایل تعویض پوشاکت و میذارم روشون و تو تا می بینیشون حمله می کنی سمتشون
دیشب به ذهنم رسید که بیام اسباب بازیهات و بذارم روی دکوریها تا بیشتر بهشون توجه کنی
اول از کوبه که زن عمو فرزانه جون بهت هدیه داده شروع کردم ... گذاشتم روی تخت و دیدم تندی آویزون شدی به تخت و اونو انداختی پایین روی تخت و نشستی به بازی کردن باهاش
نمی دونستی باید چه کار کنی و فقط اینور و اونورش می کردی
... وایسا مامان ... ببین پسرم اینجوری باید چکش و برداری و ضربه بزنی به شکلاش ...
ببین اینجوری تق ... تق ... تق ... تق
یه بار بیشتر انجام ندادم و در کمال ناباوری دیدم که داری تلاش می کنی کار من و تکرار کنی اما هنوز بلد نیستی چطور چکش و بگیری دستت ... خلاصه کلی چکش و اینور اونور و این دست اون دست کردی و گاهی با دستت می کوبیدی روی شکلای کوبه تا اینکه تقریبا یاد گرفتی چجوری چکش و تو دست بگیری ...
نمی دونی چه کیفی کردم وقتی دیدم تند تند ضربه میزنی به شکلا و بعد تلاش می کنی کوبه رو برگردونی و از سمت دیگه همینکارو بکنی
بابا مهردادت و صدا کردم و گفتم ببین چه پسر زرنگی دارم زودی یاد گرفت
... همیشه توی کتابا و اینترنت می خوندم که شما با آموزش سریع یاد میگیرین ولی باورم نمیشد تا دیشب
البته هنوز با حلقه های هوشت و مربع های شناخت شکل و رنگت بلد نیستی بازی کنی و بچبنیشون و هر چقدر بهت نشون میدم بازم تلاش نمی کنی و فقط از جاشون درشون میاری و باهاشون بازی می کنی
آفرین پسر باهوشم ایشالا روز بروز باهوش تر شی و چیزای جدیدتر یاد بگیری و پیشرفت کنی مرد بزرگ من ...
اینم از شازده قشنگم در حاله بازی با کوبه