مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

شازده و داداشی ... خونه خاله پریسا جون ... مهربونیات تمومی نداره

1392/2/29 11:53
نویسنده : یه مادر عاشق
453 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامان روز پنج شنبه از صبح رفتیم خونه خاله پریسا ...

تو و داداشی کلی با همدیگه بازی کردین و من و خاله پریسا کلی کیف کردیم ...

با هم بازی می کردین ... دعوا می کردین ... می خندیدین ...

برعکس همیشه اینبار داداشی کیان نمی دونم چرا هی میومد و هلت میداد و قلدری می کرد ...نیشخند

ولی بعدش بوست می کرداااااااااااااا ...

تاب داداشی کیان و وصل کردیم که تورو بذاریم تو تاب و سرگرم شی ... اما داداشی کیان مگه میذاشت

اینجا داشت تلاش می کرد که تورو پیاده کنه و خودش سوار شه عشقم ...

ببینش چه قیافه حق به جانبی گرفته جیگر خاله ... خوب تابه خودشه دیگه ...

می خواست همش خودش بشینه ... تو هم رضایت میدادی و میذاشتی اون سوار شه

جالبه که خاله پریسا می خواست تاب کیان و بده به تو آخه تاقبلش کیان می ترسید از تاب سواری

ولی اونروز حسابی بهش خوش گذشته بود ...

 " تو خودت تاب داری جیگرم ولی من از تاب داداشی بخاطر موزیکال بودنش بیشتر خوشم اومده بود "

کلی با خاله خندیدیم ...

وقتی تورو میذاشتیم تو تاب کیان قهر می کرد و گریه می کرد و میرفت تو اتاق خاله اینا و قایم میشد

باید کلی نازش و می کشیدیم تا بیاد ...

گاهیم سر ماشین باهم دعواتون میشد ...

تلفن خاله پریسا هم که خوراکته ... اینقدر دوسش داری که نگو ... به محض اینکه میدیدیش بهانش و می گرفتی و تا بهت نمی دادیمش آروم نمیشدی ...

اما به محض اینکه داداشی گوشی رو دستت میدید میومد و می خواست به زور گوشی رو ازت بگیره

تو هم که زورت زیاد و بهش نمیدادی ... اخرش داداشی ناراحت میشد و گریه می کرد و ...

پسر مهربونم میرفت پیش داداشی و گوشی رو میداد به داداشی ...

کلا اونروز نسبت به داداشی خیلی خیلی مهربون شده بودی ...

برامون خیلی جالب بود که با وجود این دعواها ولی عاشقانه همدیگرو بغل می کردین و می بوسیدین ومی خندیدیدن ...

 

راستی یادم رفت بگم وقتی تو هیجانزده میشدی ، جیغ می کشیدی و با ذوق میرفتی سمت داداشی

طبق معمول اون چهرش اخمالو میشد و ازت فرار می کرد ... ولی تو که دست بردار نبودی بازم میرفتی سمتش ، با ذوق و فریاد بغلش می کردی و ما می مردیم از خنده از دست شما دو تا ...

اینم از باقی عکسای گل پسرم خونه خاله

خلاصه اونروز تا آخر شب خونه خاله پریسا بودیم و خاله واسمون یه لازانیای خیلی خوشمزه هم درست کرد ...

دستش درد نکنه ...

تو و داداشی هم بعد از یه روز پرکار شب بیهوش شدین ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)