عزیز دل مامان و شیطونیاش ... شیرینی خورون
عزیز دل مامان پنج شنبه خاله مژده جون اومد پیشمون و کلی با همدیگه خوش گذروندیم ...
تو هم که حسابی با خاله جون بازی کردی و جیغ زدی و شادی کردی ...
بعد از ظهر من و خاله مژده رفته بودیم تو اتاق خواب و داشتیم صحبت می کردیم که یهو متوجه شدیم تو نیستی و هیچ صدایی ازت نمیاد وقتی اومدم از اتاق بیرون دیدم ... به به !!! به به !!!
و هر چی صدات می کردم اصلا توجهی نمی کردی و حسابی مشغول خوردن شکلاتا و بازی با اونا بودی
اینم از چهره آقا مهرتاش خرابکار ... اینقدر مظلومانه نگاه نکن مامان بخدا کاریت ندارم نوش جونت عشقم
و اینجا هم کلی ذوق کرده بودی از شکلات خوردن ...
کلی با خاله مژده خندیدیم
راستی یادم رفت بگم این لباس و هم تازه 5 دقیقه بود پوشیده بودی ...هه هه ... تمومش و شکلاتی کردی ...
جیگرم آخه من چکار کنم از دست تو و این شیطونیات ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی