مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

اینم از عکسای خوشگل مامان در حال موتور سواری

الهی قربونت بشه مادر چقدر تو نازی عشقم کلی خوشت اومده بود و هی میرفتی بالا و میومدی پایین کلی صدات کردم تا رضایت دادی و پیاده شدی ... و با کلی هیجان حمله کردی به مامانی ... وااااااااااااااااااااااااااااااااااای من و خوردی ... ...
7 ارديبهشت 1392

خنده های بی دندون و با دندون ...

... من می میرم واسه این خنده ها خنده با هیچی دندون خنده با یکی دندون خنده با دوتا دندون خنده با چهارتا دندون خنده با شش تا دندون خنده با هفت تا دندون خنده با هشت تا دندون   اینجا هم که می خواستی مامان و گاز بگیری و بخوری واااااااااااای ترسیدم ....   الهی همیشه بخندی عشق مامان و بابا ...
3 ارديبهشت 1392

عکسای ماهگرد گل پسرم از بدو تولد تا یه سالگی

بدو تولد یک ماهگی دو ماهگی سه ماهگی چهارماهگی پنج ماهگی شش ماهگی هفت ماهگی هشت ماهگی نه ماهگی ده ماهگی یازده ماهگی یک سالگی امیدوارم همه از تماشای این عکسا لذت برده باشن ... پسرم این عکسارو مامان سارا برات طراحی کرده امیدوارم خوشت اومده باشه ... ...
2 ارديبهشت 1392

عکسای خوشگل شازده پسرم در یازده ماهگی ...

قربون شازده پسرم بشم ... مامانی لین لباس و تنت کردیم که بتونیم یه عکس شیک واسه دفترچه یادبود جشن تولد یک سالگیت بگیریم ... اما مگه می نشستی اینقدر شیطونی کردی که نشد یه عکس حسابی بگیریم ازت " البته همه عکسات خوشگل شدنا ولی اون مدلی که من می خواستم نشد "   و در نهایت با نظر خاله پریسا جون و بابا مهردادت این عکس انتخاب شد ... قربون پسر موتور سوارم بشم من ...   خیلی نازی پسرم عاشق حبابی ... با بابایی رفته بودیم بازار  که کتری برقی بخریم " آخه کتری برقیمون سوخته بود " ... تا حباب ساز و دیدم برات خریدم و وقتی اومدیم خونه کلی حباب برات درست کردیم و تو هم کلی ذوق کردی عشق ...
2 ارديبهشت 1392

ادامه عکس های 10 ماهگی شازده کوچولو تو پرانتز ... مخصوص زن عمو زیبای مهربون...

زن عمو زیبای مهربون پسرم واسه اینکه گفتی این لباس آبیه خیلی به مهرتاشم میاد این عکسا رو هم واستون میذارم تا لذت ببرین اینجا شازده کوچولو می خواست بره سراغ میز تلویزیون ... من صداش کردم ... مهرتاش نه  نه مهرتاشم با لبخندش داره میگه آره آره من میرم ... طبق معمول بله همونطور که میبینین داره دستگاه و میکشه بیرون و ... مهندس کوچولو فعلا بلد نیست چیزی و درست گفته ... فعلا فقط خراب می کنه ... اینم از شازده بلای من در حالیکه داره از آشپزخونه شیرجه میزنه به سمت پذیرایی عاشق این نگاهاتم مامانی ... اینم از شازده کوچولوی من که داره از غذا خوردنش لذت می بره آخه غذاهای مامان پز خیلی خوشمزه است دیگه ...
14 بهمن 1391

شازده کوچولو در 10 ماهگی

  مرکز مرکز به گوشم ... بله دیگه پسرم یه پا دکتره ... داره پاکت داروش رو می خونه ببینه دکتر درست تجویز کرده یا نه اینجا هم داره خودش و لوس می کنه و از اون  دَ .... دَ های کشدار میگه قشنگم در حال تماشای تلویزیون تو بغل بابایی خوابش برد ... شازده در حال کند و کاو و شیطونی مامانی این تلفن نیست ... ای جانم متوجه شدی مامانی ... آره گلم این کنترله مهرتاش دهن نَه ... دهن نَه وقتی این و بهت میگم با خنده نگام می کنی یعنی دهن آره ... دهن آره دست دست ... گلم دست دست ... اِ ... این پرنده چرا اینجا افتاده ؟!!!! بذار ببرم بندازمش بیرون ... وای بیچاره چرا اینجوری شده پس...
9 بهمن 1391

عکسای زیبا از اقامت 20 روزه ما در شهر زیبای بندرعباس ...

بفرمایید اینم از عکسای قشنگ گل پسرم ... ببخشید خیلی منتظرتون گذاشتم ...   وداع در فرودگاه اهواز مهرتاش در آغوش مادر بزرگ جون  مادر بزرگ مهربونم واسش لالایی خوند و آروم روی پاهاش خوابید  پسرم می خواد بره هواخوری ... جاتون خالی یکی دو روز اول که رسیدیم بندر حسابی سرد شده بود  ... کوه گنو ... جای همه خالی بود عشق مادر در حال سیب خوردن ... اگه سیب و از دستش می گرفتیم یه اخمی می کرد و دعوامون می کرد که بیا و ببین ... نوش جونت مامانی ... دایی سعید مهربون و شازده کوچولو ... بالا پشت بام خونه خاله حمیده عزیزم   پارک پایین خونه خاله حمیده جون مهرتاش در حال بازی با دایی غ...
8 بهمن 1391

عکسای داغ داغ روز جمعه ...

عمو مهرشاد و شازده کوچولو عمه مینا و عمو محمد جون با شازده کوچولو عمه مینا اینا با عمو مهرشاد و عمه مرجان چون کار داشتن بعد از ناهار روز جمعه تشریف بردن ... دستشون درد نکنه که اومدن هندونه کوچولوی من  لباس خوشگلی که زن عمو زیبا جون برات آورده پوشیدی و داشتی با ساز و باز جذابی که خاله پریسا جون بهت هدیه داد، بازی می کردی منم زودی از فرصت استفاده کردم و عکس یادگاری گرفتم ... مامانی چقدر این لباس بهت اومده جیگرم همه رفته بودن و ما تنها بودیم ، مشغول کارام بودم که دیدم هیچ صدایی ازت نمیاد ... اومدم دنبالت ببینم کجایی که دیدم رفتی سر باکس اسباب بازیهات و داری اون تو تفحص می کنی ... منم چند تا عکس ازت گرفتم که ...
3 دی 1391