مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

اردوي عكاسي

پسر قشنگ نازنينم جونم برات بگه كه مادر با چند تا از دوستاش يه مدت پيش تصميم گرفتن برن دوره عكاسي ، و آخرين جلسه دوره آنالوگ روز 12 مهر بود كه اردوي عكاسي بود و خانوادگي رفتيم پارك ساحلي تا بصورت عملي كار كنيم از ساعت 8 صبح تا ساعت 5 بعدازظهر اردوي عكاسي طول كشيد و كلي بهمون خوش گذشت ... تو كه از همون اول كه رسيديم پارك كلي ذوق كردي و با خوشحالي اينور و اونور ميرفتي وبازي مي كردي و اينقدر هيجانزده شده بودي كه تا ساعت 3 بعد از ظهر نخوابيدي ، خداروشكر هوا خنك بود اذيت نشدي ... دوستاي خوب مامان هم زحمت كشيده بودن و ناهار آماده كردن بودن و يه جوجه كباب خوشمزه هم خورديم ... دستشون درد نكنه ... كلي هم عكس گرفتيم كه بعضياش خيلي قشنگ شدن و استاد ...
12 مهر 1392

آخه اين چه كاريه خودت بگو من بايد با تو چكاركنم هان؟!!!!!

شازده پسر خوشگلم ، خورشيد آسمونم اين و هم من و بابايي مي دونيم هم تو مي دوني اصلا همه مي دونن كه تو عاااااااااااااااااااشق آب بازي هستي به حدي كه واسه آب بازي گوله گوله اشك مي ريزي هر بار بخوام پوشاكت و عوض كنم خيس عرق ميشم خصوصا وقتي بزرگ باشه ... يا شلنگ آب و مي گيري يا شير آب و باز و بسته مي كني ... يا خودت و خيس مي كني ... خلاصه كلي هم غر ميزني و غر ميزنم تا شستشوت تموم شه و گاهي ميذارم يكمي آب بازي كني و بعدش هم به زور و با گريه مي برمت بيرون اون هفته پنج شنبه كه اينقدر گريه كردي مجبور شدم لختت كنم و بفرستمت تو حموم آب بازي ... خلاصه كلي بهت خوش گذشت ... كاسه و رنگ انگشتي هم برات آوردم و اون تو واسه خودت آب رنگي درست كردي و حسابي ...
7 مهر 1392

چقدر بزرگ شدی شازده پسر قشنگم

ماه کوچولوی من ، ستاره قشنگی و دنباله دار من این روزا بزرگ شدنت و با تمام وجودم حس می کنم عزیزم این روزا وقتی می بینم هر چی بهت میگم و کاملا متوجه میشی دورنم پر میشه از هیجان و غرور بهت میگم بابایی تو آشپزخونه هست برو شیشه شیرت و بهش بده و بگو برات پرش کنه ... وقتی می بینم تندی با شادی شیشه رو برمیداری و از تو اتاق میری به آشپزخونه و با شیشه پر از شیر بر میگردی و نشونم میدی کیف می کنم بعدش بهت میشم حالا بیا لالا و تو سریع میای کنارم دراز میکشی و شروع می کنی به خوردن شیر و گوش کردن به لالایی خونی مامانی و یا صحبتای مامان و بابا و می خوابی ... نمی دونی چقدر برام لذت بخشه وقتی بهت میگم مهرتاش برو لیوانت و بیار تا بهت آب بدم و تندی می ...
4 مهر 1392

فدای چشمای قشنگت بشه مادر ...

فدای اون دو تا چشمای قشنگت بشم من یه چیزی همین الان یادم اومد دو هفته ای میشه تصمیم گرفتیم موهات و کوتاه کنیم ولی متاسفانه آرایشگری که برات درنظر گرفتیم رفته سفر و گفته بود این هفته میاد پنج شنبه گذشته دیگه خیلی کلافه شده بودم از اینکه موهات همش توی چشماته و خیلی از این بابت نگران بودم مبادا یه وقتی روی سوی چشمات اثر بذاره خلاصه تیغ و گرفتم دست و شروع کردم یواش یواش جلوی موهات و کوتاه کردم ... ناگفته نماند که تو هم خیلی اذیت می کردی و حدود 20 دقیقه ای گیر بودم تا تموم شد همش مجبور بودم یه چیزی بدم دستت باهاش سرگرم شی تا بتونم یه تیکه از موهات و جدا کنم وکوتاه کنم واااااااااای وقتی تموم شد واقعا دیدنی شده بودی خیلی خیلی خوشگل شده بودی و...
4 مهر 1392

نازنين پسرم هجدهمين ماهگرد تولدت مبارك

قشنگم بهار زندگيم ديروز هجدهمين ماهگرد تولدت بود چقدر خوشحالم كه 18 ماه رو با تو دارم سپري مي كنم چه افتخاري نصيبم شده كه مادر تو شدم كوچولوي قشنگم دوستت دارم و ازت ممنونم كه به من فرصت دادي تا طعم و لذت شيرين مادر بودن و تجربه كنم پسرم من و ببخش بخاطر همه زمان هايي كه نتونستم اونطور كه بايد بهت رسيدگي كنم                         بخاطر همه ساعت هايي كه نتونستم در كنارت باشم                         بخاطر ...
3 مهر 1392

بهداشت و واكسن 18 ماهگي شازده كوچولو

شازده پسرم امروز با بابايي رفتيم بهداشت ... بايد واكسن 18 ماهگي ميزدي و از بس همه ميگفتن درد داره و ممكنه بچه تب داره از يه هفته قبلش استرس داشتم اول كه چكاب ماهيانه داشتي و خداروشكر همه چيز عالي بود وزنت 11200  گرم   و قدت 85  اضافه وزنت عالي بود و خانم بهداشت كلي به من تبريك گفت و گفت معلومه خوب بهش رسيدي ... بعدش هم نگاهي به تو كرد و گفت ماشالا پسرت هم خوشگله هاااااااا   و بعد هم گفت شبيه خودته و من هم كلي بال در آوردم .... چرا؟ خوب وقتي ميگه تو خوشگلي و شبيه مني يعني من خوشگلم ديگهههههههههههههههه خلاصه بعدش هم واكسنت و زد ... الهي قربونت برم پسر صبورم ... يه كوچولو گريه كردي و تا رفتيم بيرون ...
2 مهر 1392

مهموني خونه خاله فاطمه

گل مادر پنج شنبه قبل 21 شهريور 1392 ناهار دعوت شديم خونه خاله فاطمه جون خاله م‍ژده ، شيما ، الهام و ليندا جون هم بودن تازه سارينا كپلي هم با خاله مژده جونش اومده بود خلاصه كلي بهمون خوش گذشت و عكس گرفتيم ... تو هم كه اينقدر خوب و مهربون بودي مثل هميشه خوشرو و خنده به لب كه همه كيف كرده بودن و مي گفتن ماشالا چه پسر خوبيه خاله فاطمه كه حواسش به رفتارات بود كلي خوشش اومده بود و مي گفت چقدر باهوشه چقدر دقت داره ... چقدر احتياط مي كنه اينم يه خاطره از پسر محتاطم در اونروز : كفشاي خاله مژده رو پوشيده بودي و باهاشون اينور اونور ميرفتي ... وقتي خواستي وارد آشپزخونه بشي قدم برداشتي متوجه شدي اونجا ليزه و ممكنه بيفتي زمين واسه همين ك...
30 شهريور 1392

وقتي مهرتاش آقا خيلي سرخوش ميشه

شازده جيگر مادر و بابا وقتي از يه چيزي خيلي خوشحال ميشي و خوشت مياد و خيلي ذوق زده شدي با صداي تيز مي گي دَقَ   دَ قَ  و دست ميزني و خودت و اينور اونور مي كني اينقدر اين كارت بامزه است كه نگوووووووووووووووو همه اين حركتت و مي شناسن وقتي اينكارو مي كني بابا جون اينا ميگن الان آخر خوشحالي مهرتاشه ....   جوووووووووونمي تو عشقمي تو زندگيم نفسسسسسسسسسسسسسم
23 شهريور 1392

دندون جديد مباررررررررررررك ... مرواريدهاي نهم و دهم

شاهزاده قشنگ مادر و بابا هفته قبل روز دوشنبه ١٨ شهريور 92 خونه مادر جون اينا بوديم كه لابلاي اون خنده هاي خوشگلت دو تا مرواريد جديد ديدم كه دارن ا زخواب ناز بيدار ميشن و آروم آروم ميان از جاشون بيرون ... مروارديهاي نهم و دهم جيگر مادر اولين دندون هاي آسياي فك پايين هر دو سمتت نيش زده بودن و در حال بيرون اومدن هست ... لثه هات هم در اون دو نقطه كلي متورم شده ولي هر كاري كردم تو اين مدت نتونستم بالايي هارو چك كنم ... چرا ؟!!! خوب نيمذاري ديگه ... خلاصه كلي خوشحال شدم و بوسيدمت و بهت تبريك گفتم و رفتم به همه خبر دادم خاله پريسا هم كلي خوشحال شد و گفت يگه پسرم راحت تر پف فيلا رو مي خوره آخه هر وقت پيش خاله باشي اون حتما به تو و داداشي...
23 شهريور 1392