مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

ماماني ني ني گناه داره

ماماني دو بار تا حالا پيش اومده وقتي ميام مهد دنبالت يهو تا چشمت به من ميفته ول مي كني ميري و دوستات و ميزني يا موهاشون و مي كشي بار اول كه موها يه دختر كوچولوي ناز نازي رو كشيدي ديروز هم زدي تو سر يه آقا پسر ناز و بعدشم زير دست يكي از دوستات كه داشت شربت مي خورد و شربتش ريخت مربيات ميگن مهرتاش در طول روز خيلي خوبه و با بچه ها بازي مي كنه و اصلا از اينكارا نمي كنه ولي تا چشمم به شما ميفته اينكاراو مي كنه ... موندم چي بگم ... خوب يعني از من ناراحتي سر اونا خالي مي كني ؟!!! خيلي دوست دارم بدونم تو سرت چي ميگذره ... ولي گل مادر تو كه خيلي مهربوني پس چرا ني ني هارو ميزني ... ني ني ها گناه دارن عشقم ... مي دونم از قصد نيست شيطون گول...
20 آبان 1392

انيشتين كوچولوي ما كشف كرد كه چجوري مي تونه بارون شير بسازه

گل مادر وقتي ميل زيادي به خوردن شير داري اينقدر قشنگ شيرت و مي خوري كه آخرش صداي وكيوم هوا رو مي شنوم يعني تا قطره آخرش و خوردي ... نوش جونت ولي خدا نكنه بازيت بگيره يعني كل خونه رو ها مي كني شيرباورن ... اين سرشيشه ها هم كه يا اينقدر سرشون بسته است كه به زور مي توني ازشون شير بخوري و شيشه رو پس ميزني يا اينقدر بازن كه وارونش كني همينجوري ميريزه ... تازه گاهيم با دندون پارشون مي كني ... خلاصه جونم برات مي گفت كه وقتي بازيت مي گيره بارون شير مياد خونه ما و تا من بهت برسم يه جايي رو شير بارون كردي بعدشم كلي با دستت مالششون ميدي و پخششون مي كني اينور و اونور از ميز تلويزون و سرويس خواب و ميز وسط و فرش و ... خداروشكر فقط به مبلا كاري نداري...
20 آبان 1392

چي شد كه واسه اولين بار گفتي ني ني

پسر قشنگم روز سه شنبه 14 آبان 92 ظهر داشتم باهات بازي مي كردم و تلويزون روشن بود و تو پشتت بهش بود يهو يه بچه نخيلي خوشگلي شروع كرد به حرف زدن و تو با هيجان برگشتي سمت تلويزون اشاره كردي به اون پسربچه و هي حرف ميزدي منم بهت گفتم چيه مامان ني ني ... ببين ني ني چه نازه ... ني ني و يهو ديدم تو گفتي ني ني ... واي من كلي ذوق كردم بعد از اون روز هر بار بهت ميگم ني ني اگه سركف باشي و بخواي تكرار كني ميگي نَ نَ   يعني همون ني ني فقط همون يه بار قشنگ گفتي ني ني اينم يه لغت تازه از شازده پسرم ....
20 آبان 1392

شازده كوچولوي قلدر

شازده قند عسلم بايد برات بگم كه جديدا خيلي قلدر شدي ... بگو چرا ؟!!!! يادته كه هفته قبل اهواز بوديم و حسابي از ديدن داداشي آران ذوق زده شده بودي و كلي با همديگه بازي كردين و حسابي بهت خوش گذشت ... وسط اون بازي ها و جيغ و دادايي كه از شدت هيجان ميزدين يهو ناغافلي موهاي داداشي آران و مي گرفتي تو دستت و آي بكش بيچاره داداشي هم يكمي به خودش مي پيچيد و يه گريه كوچيك مي كرد ( مي خواست بگه من مرد شدم و زياد گريه نمي كرد اما ما مي دونستيم بنده خدا چقدر درد كشيده قربونش بشم من  ) ولي اصلا هيچ كاري بهت نداشت داداشي مهربونت و بازم بهت مي خنديد و باهات بازي مي كرد يهو مي پريدي روش و گازش مي گرفتي بازم هيچي بهت نمي گفت و فقط يكمي نار...
19 آبان 1392

شازده كوچولو بد اخلاق مي شود

شازده پسرم دو هفته پيش كه رفته بوديم اهواز  تو بازار من و بابايي رو كلي اذيت كردي و آبرومون و جلو فروشنده هاي مغازه سياه و سفيد بردي ( مغازه لباس بچه تو زيتون )  همه مي گفتن واااااااااااااااااااااي اين چقدر شيطونه تو خونه هم همينجوره يا جيغ ميزدي يا خودت و مينداختي زمين و غش مي كردي از خنده ... نميذاشتي لباسارو تنت كنيم ... خلاصه تركونده بودي البته اينم بگم تو عاشق گردشي ... وقتي ميري از خونه بيرون اصلا اذيت نمي كني ولي خوب گاهيم پيش مياد كه دلت مي خواد اينور و اونور بري و واسه خودت دست به اين چيز و اون چيز بزني و حس كنجكاويت گل مي كنه و ما هم كه كار داريم و وقتمون كم مجبور ميشيم جلوت و بگيريم و اينجوري ميشه كه ....
19 آبان 1392

كاراي قشنگ اين روزاي شازده پسر

روزها داره ميگذره و پسر خوشگلم داره روز بروز بزرگتر و شيرين تر ميشه انگار همين ديروز بود كه آغو آغو مي كردي و نمي تونستي راه بري و تكون بخوري تا همين ديروز دستت به هيچي نميرسيد اما الان دیگه هر چی عشقت بکشه از روی اوپن براحتی برمیداری...البته با شيطنت با دو تا دستهات آویزون میشی و پاهاتو میکشی بالا و سعي مي كني چيزايي كه دستت بهشون ميرسه رو بكشي سمت خودت و برشون داري و اگه نتوني اونقدر جیغ جیغ میکنی تا ما به دادت برسيم و بدیم دستت الان ديگه قشنگ ياد گرفتي ماشين بازي كني و خيلي وقتا این مدلي هستی! میری از اتاقت كاميون پر از ماشينت و مياري و همه رو ميريزي وسط پذيرايي و شروع مي كني به بازي كردن ولي خوب ب...
13 آبان 1392

بالاخره موهاي خوشگلت پرپرشدن عشقم

عزيز دلم پنج شنبه 9 آبان 92 واست نوبت آرايشگاه گرفتيم ،‌آرايشگاه سر كوچه آقاجونت بود و ساعت 5 بعد از ظهر با بابايي رفتيم اونجا اولش خيلي آروم و مودب نشستي رو صندلي كه نگو  البته عمو يه تخته گذاشت روي صتدلي و ترو نشوند روش بعدش هم برات پيشبند بست ... اينقدر آروم نشسته بودي به خودت تو آيينه نگاه مي كردي كه هممون كيف كرده بوديم عمو آرايشگر شروع كرد به كوتاه كردن موهات و هي قيچي زد و قيچي زد تو هم همنجور آروم نشسته بودي و من و بابايي تند تند بهت خوراكي مي داديم چوب شور كه خيلي دوست داري حدود 5 دقيقه اي گذشت كه البته مي دونم وااسه تو حكم 24 ساعت و داره و كم كم شروع شد ... بله طوفاني در راه بود و اون حركات خبر ميدادن...
13 آبان 1392

چي شد كه واسه اولين بار گفتي ...

آب بابا مامان البته فقط وقتي كه گريه مي كني و چيزي ازم مي خواي دَ دَ اينارو كه قبلا م گفتي ولي جديدا ياد گرفتي بگي ... مي = ميز     دَ = دست    دَيا = دريا     چير =شير        بيتَ بيتَ = بي تربيت    بنف = بنفش  آسانسور = آسانسور        يايا= سارا  در تاريخ 7  آبان 92 مامان موهاش و رنگ كرد و بعد با هم رفتيم حمام وقتي موهام و مي شستم آب بنفش رنگ شد و تو با تعجب نگاه رنگ آب مي كردي و من مدام م يگفتم ببين بنفش شده كه يهو تو گفتي بَنَف يعني بنفش ولي فقط يه بار ...
13 آبان 1392

هفدهمين ماهگرد تولدت مبارك گل پسرم

عزيز دلم مهربونم 17 ماهگيت مبارك عشقم روز بروز داري بزرگ و بزرگ تر ميشي ، شيرين و شيرين تر ، باهوش تر و شيطون تر از قبل واقعا چقدر لذت بخشه ديدن اين روزا ، با اينكه خيلي سخته و گاهي مامان و خيلي كلافه مي كني ولي بازم خوبه و شيرين عزيزك مهربونم ، بزرگ مرد كوچولوي من اميدوارم همينطور كه به جلو پيش ميريم روزهاي شيرين و شادمون بيشتر شه و سختياي راه برامون هموارتر شه خوشگلم اميدوارم همينطور كه تا الان خدا نظاره گرمون بوده و تو غم و شادي هوامون و داشته بازم همينطور بمونه و خدا هميشه باهامون باشه مهربونم اميدوارم همينجور كه بزرگ ميكشي و قد ميكشي قدر نعمتايي كه خدا بهت داده رو بدوني و خوب ازشون استفاده كني و هميشه به ياد خدا باشي ... ...
13 آبان 1392

قند عسلم رويش مرواريداي دوازدهم تا چهاردهم مبارك باشه

قربونت برم پسرم حدود نيمه هاي مهرماه 92 بود كه متوجه شدم لثه هات متورم شده و يكمي بدنت گرمتر از قبل شده بود و يكمي شكمت بيش از قبل كار مي كرد با خودم گفتم آره خود خودشه ... يكي دو روز كه گذشت ديدم بَـــــــــــــــــله سرو كلشون پيدا شد ،  لابلای خنده های خوشگلت متوجه تولد چهار تا دندونای خوشگلت همزمان باهم شدم ، كلي خوشحال شدم و ذوق كردم و به همه خبر دادم   و دندوناي نيش و آسیای اول بالا هر دو سمت الان ديگه ١٤ تا دندون داري عزيزم و راحت تر از قبل مي توني غذاهارو بجوي الهي فدات شه مادر مبارك باشه عشقم ... خدارو هزار بار شكر مي كنم كه خيلي اذيت نشدي ...  
13 آبان 1392