مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

بدون عنوان

  قشنگ مامان و بابایی سلام ، بالاخره دوشنبه از راه رسید ، از ساعت 6 صبح به ذوق دیدن تو بیدارم و خوابم نمی بره عزیزم امروز بابایی باید برای ترم دوم دانشگاه ثبت نام کنه و می خواد یه کارایی انجام بده تا بتونیم یه سیسمونی خیلی خوب واست تهیه کنیم عزیز دلم راستی بالاخره دیروز ماشین ظرفشویی مامان رسیدش و مامان کلی خوشحال شد عزیزم الان تو داری چکار می کنی عزیز؟ کاشکی بدنم شیشه ای بود و می تونستم الان ببینمت بابایی بهت سلام می کنه و حسابی بوست می کنه عزیزم می گه بهت بگم که خیلی می خوادت و دوست داره نفسم                     &nbs...
24 مرداد 1390

بدون عنوان

  فرشته کوچولوی مامان و بابا ، خیلی بی قرارم واسه شندین صدای قبل کوچولوت و حس کردن تو در درونم  فکر میکنم تا صدای قلبت رو نشنوم دلم آروم نمی گیره بابا هم خیلی چشم انتظاره و هر روز و هر شب باهات حرف میزنه و قربون صدقه ات میره عزیزم ، کاشکی این ساعتا زود بگذره و لحظه زیبای شنیدنت واسه بار اول زودتر باید قربونت بره مامانت عشق زندگی من   ...
23 مرداد 1390

در انتظار شنیدن صدای قلب فرشته کوچولو

قند عسلم سلام عزیزم این روزا خیلی کمرم درد می کنه و یکمی نگرانم همش از خدا می خوام بهمون کمک کنه و مارو واسه همدیگه نگه داره عزیزم تا روز دوشنبه خیلی مونده به نظرم خیلی دوست دارم زودتر برم سونو تا بتونم صدای تاپ تاپ قلب کوچیک و پاکت رو بشنوم و کمی خیالم راحت تر بشه عزیز دل مامان بابا شبا باهات حرف می زنه بوست می کنه می دونم صداش رو می شنوی عزیزم نازم خیلی دلم می خواد زودتر بیای تو آغوشم بوت کنم لمست کنم زن عمو زیبا واست نوشته که خیلی دوست داره می بینی عزیزم خیلی ها هستن منتظر دیدن تو هستن عزیز دلم و دوست دارن عمه مینا ، عمه مرجان ، عمه مرضیه تماس گرفتن و کلی خوشحال بودن از اومدنت عزیزم همش بهم می گفتن مواظب خودم و تو باشم گلم د...
22 مرداد 1390

خبر خوشحالی دمیدن روح اهورایی در من

عزیز دلم قشنگم ، جونم برات میگفت که رفتیم خونه مامان جون و بابا جون و به خاله حدیث هم که کمابیش در جریان بود گفتیم بیاد اونجا در زدیم مامان جون در رو باز کرد و خوش آمد گفت وقتی جعبه شیرینی رو دادم دستش گفت : شیرینی برای چی؟ همه با هم گفتن واسه نوه سوم دیگه  مادر جون هنوز متعجب و هاج و واج مونده بود فکر می کرد ما داریم شوخی می کنیم ، خاله پریسا زودی برگه آزمایش رو نشون می داد عشق مامان الان توی دلشه ، برد و داد به باباجون ، باباجون بنده خدا از همه جا بی خبر نگاهی کرد و اصلا نمی دونست آزمایش چیه فکر کرده بود آزمایش کم خونی منه ، وقتی عدد رو دید که مثبته ، گفت خوب خدارو شکر که خوب خوب شدی ، بعد من یه لبخندی زدم و گفتم چی خوب شده  ...
20 مرداد 1390

در انتظار فرشته کوچولو 2

عزیزم ، قشنگم ، عشقم الان که دارم اینارو می نویسم تو درون من داری رشد می کنی قلب کوچیک و پاکت تشکیل میشه و تاپ تاپ میزنه نمیدونی چقدر بی قرارم واسه شنیدن صدای قلبت هستی من خوب  ادامه قصه انتظار من و بابایی رو تا به اینجا  برات می نویسم   عزیزم تیرماه از راه رسید و من و پدرت بی قرار بودیم واسه دونستن اینکه خدا تورو بهمون میده یا نه هنوزم میخواد از وجودت لذت ببره . آخرای تیرماه بود که مامان دو سه روزی حالش بد شد خلاصه با بابایی رفتن آزمایشگاه و آزمایش داد (90/05/02) ولی جواب آزمایش منفی بود کلی ناراحت و غمگین شدیم تا اینکه دکتر بهمون امیدواری داد و گفت الان زوده شما مجددا 15 مرداد آزمایش بده و من و بابا کلی خوشحال و امیدوا...
20 مرداد 1390

در انتظار فرشته کوچولو 1

١٩/ مرداد /1390 عزیز دل مامان و بابا سلام می دونی مامان و بابا خیلی دوست دارن جیگرم! عزیز دلم من این وبلاگ رو  ایجاد کردم تا بتونم احساسات این روزهای خودم و پدرت رو واست به تصویر بکشم قشنگم تا بدونی که چقدر به فکرت بودیم و واسه اومدنت لحظه شماری می کردیم قند عسلم من و پدرت از زمان ازدواجمون ( 1388/09/05)  واسه اومدنت برنامه ریزی کردیم و همیشه بهت فکر می کردیم  همش می گفتیم‌ باید اول خونه بخریم تا بتونیم واسه فرشته کوچولومون یه اتاق ناز و قشنگ مثل خودش بسازیم بالخره بعد از کلی تلاش اسفند 89 موفق شدیم خونه بخریم و بعد از اون از خدا خواستیم  تیرماه تورو به ما هدیه کنه و روح اهورایی خودش رو در وجود من بدمه تو...
19 مرداد 1390