چي شد كه واسه اولين بار گفتي تاب تاب
چي شد كه واسه اولين شازده كوچولوي قشنگم چهارشنبه 22 آبان 92 شب طبق عادت ساعت ده ، ده و نيم بود رفتيم بخوابيم ... ولي خوب كوچولوي قشنگ مادر انگار اصلا خوابش نمي يومد (( كلا مدتيه داري با تاخير مي خوابي و بايد دوباره خوابت و تنظيم كنم )) همش حرف ميزدي و سرو صدا مي كردي ، هي بابايي رو ميزدي و غش غش مي خنديدي ، مي نشستي و داد ميزدي و بلند بلند برامون حرف ميزدي ...هر چي بهت مي گفتيم مهرتاش لالا انگار نه انگار خلاصه من و بابايي كلي ناراحت شده بوديم از دستت ... يهو ديدم نشستي و شروع كردي به غر زدن و گريه كردن ... بهت گفتم چيه مامان بهم بگو چي مي خواي ... نشونم بده ... يهو مثل فنر از جا پريدي و با سرعت نور از تخت رفتي پايين سمت تا...