چي شد كه واسه اولين بار گفتي تاب تاب
چي شد كه واسه اولين
شازده كوچولوي قشنگم چهارشنبه 22 آبان 92 شب طبق عادت ساعت ده ، ده و نيم بود رفتيم بخوابيم ...
ولي خوب كوچولوي قشنگ مادر انگار اصلا خوابش نمي يومد (( كلا مدتيه داري با تاخير مي خوابي و بايد دوباره خوابت و تنظيم كنم ))
همش حرف ميزدي و سرو صدا مي كردي ، هي بابايي رو ميزدي و غش غش مي خنديدي ، مي نشستي و داد ميزدي و بلند بلند برامون حرف ميزدي ...هر چي بهت مي گفتيم مهرتاش لالا انگار نه انگار
خلاصه من و بابايي كلي ناراحت شده بوديم از دستت ... يهو ديدم نشستي و شروع كردي به غر زدن و گريه كردن ... بهت گفتم چيه مامان بهم بگو چي مي خواي ... نشونم بده ... يهو مثل فنر از جا پريدي و با سرعت نور از تخت رفتي پايين سمت تابت و با لحن آهنگين گفتي تا تا ،تا تا البته ت رو يه چيزي بين ت و د تلفظ كردي
من و مي گي نمي دونستم چكار كنم ... اينقدر خوشحال شدم كه با صداي موزون مي گفتي تاب تاب كه نگو و نپرس ... پريدم بغلت كردم و يه عالمه بوسيدمت و واسه جايزه سوار تاب كردمت و كلي تاب بازي كردي و هي مي خونديم با هم تاب تاب عباسي خدا من و نندازي و ....
الهي قربونت برم كه اينقدر شيرين زبوني مي كني تو ...
لغت تازه مبارك باشه عشقم ...
از اونموقع به بعد هر وقت دلت تاب سواري مي خواد ميري كنارش تكونش ميدي و ميگي تا تا ، تا تا
وقتيم كه دارم واسه كسي تعريف مي كنم كه تو تاب تاب مي خوني ، مي خندي و ميگي تا تا ، تا تا ...
وووووووووووواي مي خوام بخورمتاااااااااا ....