كاراي قشنگ اين روزاي شازده پسر
روزها داره ميگذره و پسر خوشگلم داره روز بروز بزرگتر و شيرين تر ميشه انگار همين ديروز بود كه آغو آغو مي كردي و نمي تونستي راه بري و تكون بخوري تا همين ديروز دستت به هيچي نميرسيد اما الان دیگه هر چی عشقت بکشه از روی اوپن براحتی برمیداری...البته با شيطنت با دو تا دستهات آویزون میشی و پاهاتو میکشی بالا و سعي مي كني چيزايي كه دستت بهشون ميرسه رو بكشي سمت خودت و برشون داري و اگه نتوني اونقدر جیغ جیغ میکنی تا ما به دادت برسيم و بدیم دستت الان ديگه قشنگ ياد گرفتي ماشين بازي كني و خيلي وقتا این مدلي هستی! میری از اتاقت كاميون پر از ماشينت و مياري و همه رو ميريزي وسط پذيرايي و شروع مي كني به بازي كردن ولي خوب ب...