مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

کی گفته من شیطونم ؟!!!!!!

وای از دست این دوربین بخدا دیگه خسته شدم هرجا میرم مثل سایه پشت سرمه هرکاری می کنم چلق چلق سند بر میداره البته وقتی از کارای خوبم سند برمیداره کلی خوشم میادا  و تازه کلی هم کیف می کنم وقتی تو خونه خاطرات دیجیتالم میذارمشون ... ولی خوب آخه این عکسا ... اصلا هر کی با دیدن این عکسا فکر کنه من شیطونم خودش سردسته شیطوناست و قیافش هم این شکلی میشه حالا دیگه خودتون انتخاب کنید یا نگاه کنین و بگین وااااااااااای چه پسر ماهی چه پسر جیگری ، ماشالا ، چقدر باهوش و کنجکاو ه ، از ته دلاااااااااااااااااا نه فقط ظاهری ، یا دیگه با اون قیافه جدیدتون باید کنار بیاین چرا هر وقت بابا و مامان تشخیص بدن باید کولر روشن یا خاموش...
9 مرداد 1392

من به مامانم کمک می کنم

داشتم نوشته های دیروزم و مرور می کردم ، با خودم گفتم وای حالا همه میگن مهرتاش چقدر پسر شیطونیه چقدر اذیت می کنه ... گفتم اینم بگم من با همه شیطنتی که دارم کلی هم به مامانم کمک می کنم سند می خواین ؟ آ بفرما اینم سند برو ادامه مطلب و ببین تا باورت بشه مامان سارا پارچه و شیشه پاک کن آماده کرد بود برای تمیزکاری ...  داشت لباس من و عوض می کرد منم که خیلی دوست داشتم بهش کمک کنم از فرصت استفاده کردم و فرار کردم اومدم اینجا و بقیش و خودتون ببینین     بفرما تازه جارو هم میزنم تازه می خوام مثل مامان سارا جارو رو با دستش بلند کنم و جارو بزنم   حالا باز هم بگین من شیط...
7 مرداد 1392

واسه اینکه بتونم در خونه رو باز کنم باید ...

خیلی دلم می خواد برم بیرون از خونه و گردش کنم و چیزای جدید یاد بگیرم  ... نمی دونم چرا بزگترا هر وقت خودشون دلشون بخواد میرن بیرون و مارو هم با خودشون می برن حتی وقتایی که شاد ما حوصله نداشته باشیم باید به زور باهاشون بریم " اگرچه هیچ وقت اینجوری نیست چون ما عاشق گردشیم "  ...  ولی وقتی ما کوچولوها دلمون می خواد بریم بیرون نمیشه ... خوب چند وقت پیش یه روز بعد از ظهر که بابا مهردادم از خونه رفت بیرون ، منم خیلی دلم خواست باهاش برم بیرون ... ولی نتونستم باهاش برم بیرون ... خواستم در و باز کنم و باهاش برم اما هر کاری کردم ، حتی روی پنجه پاهام بلند شدم نتونستم در و باز کنم و حتی نوک انگشتای دستم هم به دستگیره نمیرسید...
6 مرداد 1392

بهداشت و چکاب ماهیانه شازده پسر قشنگ مادر

جیگر مادر روز پنج شنبه صبح برای چکاب ماهیانه راهی بهداشت شدیم و مامان کلی منتظر بود ببینه توی این یه ماه وضعیتت تغییری کرده یا نه ... خیلی عالی بود همه چیز وزنت شده بود 10850 گرم به گفته خانم بهداشت وزنت بهتر شده و اگه همین روال ادامه پیدا کنه عالی میشه خداروشکر که زحمات این مدتمون بی نتیجه نبود و گل پسرم وضعیتش بهتر شده ... اینم از عکسای پسر خوشتیپم که اونروز حسابی دل همه رو برده بود با این تیپش داری دنبال چی می گردی عشقم اون تو ؟   مامانی بعد از کلی تحقیق و تفحص و به توصیه زن عمو زیبا جون  تصمیم گرفتم برات شربت مولتی ویتامین آهن دار سانستول بخرم  که هم به اشتهات کمک کنه هم مکمل خیلی خوبیه ... ولی پسر...
6 مرداد 1392

سی دی بلاگ گل پسرم رسید

پسر نازنینم خوشگل مادر بالاخره دیروز بعد از ظهر پس از حدود 2 هفته انتظار سی دی بلاگت رسید دست همه دست اندرکاران درد نکنه ... بسیار خوب بود و خوشگل ... حالا تصمیم دارم خودم دوباره برات بازسازیش کنم چون یکمی ترتیب های زمانیش ایراد داره که مقصر خودم هستم که توی شش ماه مرخصی زایمان فرصت نکرده بودم وبلاگت رو آپدیت کنم جیگرم از این به بعد اگه بشه خودم برات سی دی بلاگات و تهیه می کنم ... مبارکت باشه مامانی کتابچه خاطرات دیجیتالت ... دوستت دارم من ...
5 مرداد 1392

تولد مادر جون مبارک ... تولد 16 ماهگی عشق کوچولوی مامان هم مبارک

عشق قشنگم می دونی امروز سالروز تولد مادر جون مهربونته  که یه فرشته زمینی واقعیه واقعیه   پس بیا با هم بهش تبریک بگیم این روز زیبارو مادرم ! همیشه به قداست چشم های تو ایمان دارم  چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای در قالب یک انسان فقط ساده می توانم بگویم تولدت مبارک!!!!!   و جالب تر و بهتر اینکه اینروز خیلی قشنگ مصادف شده با شانزدهمین ماهگرد تولد شاهزاده من و بابایی هورااااااااااااااااااااااااااااااااا  از خدا بخاطر وجود هر دوی شما سپاسگزارم !!!             &nb...
2 مرداد 1392

چی شده چی نشد

پسر قشنگم روز دوشنبه پرستارت نداجون تماس گرفت و گفت نمی تونه بیاد و به جاش پرستار قبلیت خدیجه جون میادش مامانی هم بخاطر ماه مبارک تایمش تغییر کرد و قرار شده بود ساعت 8 صبح بره اداره ولی اینقدر گریه و بی تابی کردی که نگو ، خدیجه جون هرکاری می کرد آروم نمی شدی ... مامانی هم تصمیم گرفت نره اداره و بمونه پیش گل پسرش وقتی نشستم از تو بغلم تکون نمی خوردی یک ساعت تمام چسبیده بودی بهم و حاضر نبودی از پیشم بری الهی قربونت برم خاله خدیجه هم خوشحال رفت خونه ... خالاصه این بی تابی شما منجر به سه روز مرخصی مامان شد و مامان روز چهارشنبه و شنبه رو هم مرخصی گرفت و موند خونه اخه ندا جون نمی تونست بیادش ... این چند روز کلی مامان ناراحت بود...
31 تير 1392

یه خبر خوب ... مهرتاش بابایی رییس شده هوراااااااااااااااا ...

پسر قشنگم پنج شنبه گذشته بخاطر شایستگی بابایی حکمش و  به سمت سرپرستی ادارشون دادن ... درسته که گرفتاریای بابایی بیشتر ار قبل شده و باید بیشتر از قبل تلاش کنه و زحمت بکشه ولی خوب هم توی سابقش تاثیر داره هم از نظرای دیگه برامون خوبه و ایشالا تا یه مدت دیگه شاید مامان هم بتونه راحت تر تصمیم به موندن یا نموندن تو شرکت بگیره ... وااااااااااااااای چه خوووووووووووووووب خداااااااااااااجووووونم مرسییییییییییی ......... ...
31 تير 1392