مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

سونوی هشت ماهگی آقا مهرتاش کوچولوی ما

1390/11/25 7:57
نویسنده : یه مادر عاشق
1,081 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه اونایی که تا اینجا داستان زندگی من رو دنبال کردن ، از همه ممنونم

تا اینجا همه خاطرات رو از زبون مامانم شنیدین ، ولی از اینجا به بعد می خوام خودم هم توی نوشتن خاطراتم سهیم باشم ، پس از همینجا شروع میکنم :

دیروز من و مامان و بابا رفتیم سونوگرافی ، مامانی خیلی هیجان داشت که ببینه من بزرگ شدم یا نه ؟ چجوری توی شکمش قرار گرفتم و بدونه سلامتی کامل رو دارم یا نه ، از طرفی هم بابایی دل تو دلش نبود آخه بابایی بعد از اولین سونو دیگه من رو ندیده بود.

بعد از 1 ساعت انتظار بالاخره آقای دکتر مامانم رو صدا کرد و مامان رفت رو تخت دراز کشید و بابایی هم اومد بالا سرش

آقای دستر دستگاه رو گذاشت رو شکم مامانی و چرخوند ، وای این من بودم که توی مانیتور پیدا شده بودم

بابایی حسابی زل زده بود به مانیتور و نگاه می کرد ولی از هیچی سر در نمیاورد

آقای دکتر شروع کردن به توضیح دادن و یه سری عدد و رقم که بعدا فهمیدم اندازه دور سر و رون پام بوده رو خوند تا منشیش یاداشت کنه

مامان به آقای دکتر گفت ، دکتر یکمی این پسری رو به ما هم نشون بده ، ولی خوب بازم واضح نبود یه چیزایی پیدا بود ولی نه واضح

آقای دکتر گفت به مامان  گفت  : الان 32 هفته و 5 روز هست که این آقا پسر تپلی تو شکم شماست

مامان تعجب کرد ، آخه طبق محاسبت قبلی 32 هفته و 32 روز بود ( خلاصه  نفهمیدیم آخرش من دقیقا چند وقتمه  چشمکولی خوب میگن سونو دقیقه پس ما هم همون 32 هفته و 5 روز رو در نظر می گیریم)

بعد از همه اینا دکتر گفت خوب می بینم که یه پسر تپلی در راهه ، آقای دکتر وزن من رو 1800 گرم محاسبه کرد و گفت برای 32 هفته عالیه و خیلی خوبه و مامان و بابام کلی ذوق کردن بعدش گفت پسرتون تا زمان زایمان احتمال خیلی زیاد 3500 گرم رو پر میکنه شاید  بیشتر هم بشه ( علامت تعجب بزرگ : یعنی من توی این مدت تا وقتی بخوام دنیا بیام 1700 دیگه وزنم بیشتر میشه خیلی جالبه )

خلاصه آقای دکتر یه حال اساسی به مامان و بابا داد و گفت ماشالا همه چیز خوبه و پسرتون سالم سرحاله

الان من کم کم دارم تپل میشم و چرخیدم و سرم اومده پایین و پاهام بالاست و دیگه هم نمی خوام برگردم بالا

می خوام زودتر بیام به دنیا و مامان و بابا و همه کسایی که منتظرم هستن رو در آغوش بگیرم و از نزدیک باهاشون آشنا شم

مامانم تا رسید خونه به خاله حدیثم پیام داد ، خالم زودی زنگ زد به مامان و حسابی کیف کرده بودنو قربون من رفتن و واسم ذوق کردن .

مامان و بابا خیلی دوست دارم زود بیام پیشتون

دوستون دارم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی درسا
25 بهمن 90 8:03
عزیزم انشاالله مهرتاش جان به سلامت زمینی بشه . امسال حسابی عید دارین ها . اومدن مهرتاش جان . عید نوروز . خوش بگذره .


مرسی عزیزم ، ایشالا با دعای خیر شما
مژگان جون واقعا عید امسال برام خیلی خوبه چون هم پسرم رو در آغوش میگیرم هم 6 ماه از اداره راحت میشم .
گلم ایشالا شما هم همیشه سلامت و باشید و نوروز امسال براتون پر از شادی و موفقیت باشه ، درسای ناز رو ببوس. مرسی به وبلاگ مهرتاش سر زدی عزیزم .