سونوی هشت ماهگی آقا مهرتاش کوچولوی ما
سلام به همه اونایی که تا اینجا داستان زندگی من رو دنبال کردن ، از همه ممنونم
تا اینجا همه خاطرات رو از زبون مامانم شنیدین ، ولی از اینجا به بعد می خوام خودم هم توی نوشتن خاطراتم سهیم باشم ، پس از همینجا شروع میکنم :
دیروز من و مامان و بابا رفتیم سونوگرافی ، مامانی خیلی هیجان داشت که ببینه من بزرگ شدم یا نه ؟ چجوری توی شکمش قرار گرفتم و بدونه سلامتی کامل رو دارم یا نه ، از طرفی هم بابایی دل تو دلش نبود آخه بابایی بعد از اولین سونو دیگه من رو ندیده بود.
بعد از 1 ساعت انتظار بالاخره آقای دکتر مامانم رو صدا کرد و مامان رفت رو تخت دراز کشید و بابایی هم اومد بالا سرش
آقای دستر دستگاه رو گذاشت رو شکم مامانی و چرخوند ، وای این من بودم که توی مانیتور پیدا شده بودم
بابایی حسابی زل زده بود به مانیتور و نگاه می کرد ولی از هیچی سر در نمیاورد
آقای دکتر شروع کردن به توضیح دادن و یه سری عدد و رقم که بعدا فهمیدم اندازه دور سر و رون پام بوده رو خوند تا منشیش یاداشت کنه
مامان به آقای دکتر گفت ، دکتر یکمی این پسری رو به ما هم نشون بده ، ولی خوب بازم واضح نبود یه چیزایی پیدا بود ولی نه واضح
آقای دکتر گفت به مامان گفت : الان 32 هفته و 5 روز هست که این آقا پسر تپلی تو شکم شماست
مامان تعجب کرد ، آخه طبق محاسبت قبلی 32 هفته و 32 روز بود ( خلاصه نفهمیدیم آخرش من دقیقا چند وقتمه ولی خوب میگن سونو دقیقه پس ما هم همون 32 هفته و 5 روز رو در نظر می گیریم)
بعد از همه اینا دکتر گفت خوب می بینم که یه پسر تپلی در راهه ، آقای دکتر وزن من رو 1800 گرم محاسبه کرد و گفت برای 32 هفته عالیه و خیلی خوبه و مامان و بابام کلی ذوق کردن بعدش گفت پسرتون تا زمان زایمان احتمال خیلی زیاد 3500 گرم رو پر میکنه شاید بیشتر هم بشه ( علامت تعجب بزرگ : یعنی من توی این مدت تا وقتی بخوام دنیا بیام 1700 دیگه وزنم بیشتر میشه خیلی جالبه )
خلاصه آقای دکتر یه حال اساسی به مامان و بابا داد و گفت ماشالا همه چیز خوبه و پسرتون سالم سرحاله
الان من کم کم دارم تپل میشم و چرخیدم و سرم اومده پایین و پاهام بالاست و دیگه هم نمی خوام برگردم بالا
می خوام زودتر بیام به دنیا و مامان و بابا و همه کسایی که منتظرم هستن رو در آغوش بگیرم و از نزدیک باهاشون آشنا شم
مامانم تا رسید خونه به خاله حدیثم پیام داد ، خالم زودی زنگ زد به مامان و حسابی کیف کرده بودنو قربون من رفتن و واسم ذوق کردن .
مامان و بابا خیلی دوست دارم زود بیام پیشتون
دوستون دارم