آخرین روز کاری
کوچولوی قشنگم بالاخره آخرین روز کاری از راه رسید
از صبح که اومدم تند تند شروع کردم به انجام کارایی که باید تحویل بدم و حدود 90 درصدش رو انجام دادم تا الان
خیلی خوبه دیگه می تونم توی خونه استراحت کنم و به کارای عقب افتاده برسم ، اینجوری واسه مهرتاش قشنگم هم بهتره و امنیتش بیشتر میشه
خیلی خوشحالم که فعلا دیگه سر کار نمیام و یه مدت کوتاه دیگه حدود 1 ماه دیگه پسر نازم این موقع ها به دنیا اومده و توی بغلمه
وقتی بهش فکر می کنم اشک تو چشام جمع میشه و باورم نمیشه
تو یه نعمت بزرگی که خدا بهمون داده واسه همین تو این 8 ماه که گذشت حسابی سعی کردم خوب ازت نگهدای کنم و در این زمینه بابا مهردادت نقش بزرگی داشت و خیلی خیلی به ما اهمیت می داد و کمک می کرد. مادر جون فاطمه و بابا جون میرزا هم حسابی هوای ما رو داشتن و حسابی بهمون رسیدگی می کردن و الان هم سخت در حال خوشگل کردن خونه هستن واسه اومدن تو جیگرم
از خاله ها ، زن عمو زیبا ، عمه فریبا و عمه شهلا هم تشکر می کنیم واسه زحمتایی که این مدت کشیدن .
دست همه درد نکنه ایشالا تو شادیهاشون جبران می کنیم
فدای چشات بشم این روزا همش به این فکر می کنم که پسر نازنینم چه شکلی هستش
خدایا ازت ممنونم که این هدیه آسمونی رو به ما دادی و برکت و رحمت خودت رو به خونه نازل کردی
امیدوارم بتونیم این هدیه آسمونی رو به همون پاکی که بهمون دادی حفظ کنیم و باعث سربلندی همگی شه
بی صبرانه در انتظار روز موعودم
زودی بیا تو بغلم پسرم مهرتاشم