اولین بارون زمستون سال 90
مهرتاش مامان داره بارون میاد ، بارون قشنگ ، بارونی که مامان عاشقشه ، می دونی پسرم وقتی بارون میاد مامان عاشق میشه ، مامان تازه میشه ، مامان احساساتی میشه ، مامان دلش می خواد دست باباییت رو بگیره و بره زیر بارون قدم بزنه ، بدوه ، داد بزنه و بگه من عاشقم ، عاشق مهرداد ، عاشق مهرتاش ، عاشق مامان و بابا و همه ، عاشق زندگی، عاشق این لحظه ها و ...
ولی حیف که نمیشه ، آخه اگه برم زیر بارون اونوقت خیس میشم ، ممکنه سرما بخورم ، بعد تو هم سردا میشه اون تو عزیز دلم ، تو هم حالت بد میشه جیگر مامان ، واسه همین می مونم زیر طاق و از اونجا به بارون نگاه می کنم و خدارو واسه همه نعمتای قشنگی که بهمون داده شکر می کنم ، واسه داشتن تو ، بابات و مامان و بابام و همه کسایی که خیلی دوسشون دارم
الان دلم می خواست تو هم بغلم بودی و با همدیگه به بارون نگاه می کردیم ، مطمئنم تو هم خیلی خوشت میاد وقتی ببینی اون قطره های قشنگ از آسمون میان به زمین و صداشون مثل یه لالایی آروم می مونه و حسابی گوشمون رو نوازش میده .
واسه دیدن باورن باید تا سال دیگه صبر کنی عزیز دلم ، سال دیگه پسر قشنگم کنارمه اونموقع حسابی بزرگ و خوشمزه شدی عزیز دل مامان و بابا .
دوست دارم ...