مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

وای که چقدر توی خونه خوش می گذره

1390/10/25 8:30
نویسنده : یه مادر عاشق
760 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگ مامان سلام

عزیز دلم هفته گذشته مامان حالش یکمی بد شد از روز شنبه همش دلم درد می کرد واسه همین خانم دکتر به مامان گفت باید استراحت کنه . منم از روز دوشنبه به بعد رو مرخصی گرفتم و نرفتم شرکت

این مدت خونه باباجون بودم و اونا حسابی از من و تو مراقبت کردن عزیزم .

بابایی هم که حسابی درگیر امتحانتشه عزیز دلم ، خیلی زحمت میکشه و خسته میشه تا بتونه یه آینده بهتر واسه من و تو فراهم کنه عزیزم باید قدر زحمتاش رو بدونی گلم

حالا برات میگم که توی هفته گذشته چه اتفاقایی افتاد

روز شنبه عمو کاوه رفت جواب تست قند رو گرفت و خوشبختانه هیچ مشکلی نبود و خیال مامان بابا راحت شد

روز یکشنبه 18 دیماه سرویس خواب مهرتاشم رسید ، مامان بابا که خیلی خوششون اومد امیدوارم تو هم خوشت بیاد عزیزم ، خدارو شکر همون چیزی بود که می خواستیم .

کلی ذوق کردیم ، مامان جون و بابا جون هم شب اومدن اونجا و دیدنش و گفتن خیلی خیلی قشنگه کی مهرتاش قشنگمون میاد توش می خوابه و ما کیف می کنیم .

شبش هم من باهاشون رفتم خونشون .

خلاصه توی این چند روز کلی بهم خوش گذشت فقط از بابت اینکه بابات رو کم می دیدم یکمی ناراحت بودم

روز پنج شنبه با خاله پریسا رفتیم بازار و خاله جون یه موتور خیلی خوشگل برات خرید که عکسش رو برات توی وبلاگت میذارم مطمئنم بعدا حسابی براش ذوق می کنی و باهاش بازی می کنی

روز جمعه هم با خاله پریسا و خاله حدیث رفتیم خونه و سرویس خوابت رو دیدن و خیلی خوششون اومد عزیز دلم  و حسابی کیف کردن و ذوق کردن واسه اومدنت

خاله ستاره هم که از شیراز روز چهارشنبه اومده بود ، شنبه ظهر با خاله حدیث و آیناز و خورشید اومدن خونه ما و سیسمونی تورو دیدن

اینقدر خاله ستاره خوشش اومده بود مخصوصا وقتی لباسات رو میدید همش می گفت کاشکی الان مهرتاش بودش و اینارو تنش میدیدم ، خورشید و آیناز هم کلی ذوق کرده بودن با وسایلات

دیشب هم خاله انیس و عمو مهدی با خاله شوکت و عمو رضا اودن خونه مامان جون اینا و کلی از تو حرف میزدن و عکسای وسایلات رو دیدن و کلی خوششون اومد دیشب همش حرف تو بود مامانی

عمو مهدی هم کلی جکای خنده دار می گفت تا ما بخندیم و تو هم خوشحال شی عزیزم ، تو هم هی تکون می خوردی و می خندیدی و خاله انیس ذوق می کرد از تکونات

راستی آخر شب هم که مامان رو رسوندن خونه یه عروسک خیلی بامزه دادن به پسر قشنگم که بزارم تو اتاقش

الهی فدات شم ایشالا این دو ماه هم زودتر بگذره  همه حسابی بی قرارن زودتر ترو ببینن مخصوصا من و بابایی

خاله ستاره می گفت مطمئنم یه پسر بور و چشم رنگیه

خاله انیس هم می گفت واااااااااای یعنی چشاش آبی میشه عین باباش ، مطمئنم که هر جور باشه خیلی خوشگله .

همه همین رو می گن ، همه میگن مهرتاش من خیلی خیلی خوشگل و خوردنی میشه

الهی قربونت برم من مامانی

دوست دارم و بی قرارتم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

لیلا
26 دی 90 20:43
عزییییزم . خوشگل میشه چرا نشه ؟؟؟؟!!!! مثل مامانش و باباش میشه . انشالله سلامت باشه


مرسی خاله لیلا جونم که همش انرژی مثبت به ما میدی
دوست داریم