من اولین بار حرکتت رو توی شکمم حس کردم پسر قشنگم
قربونت برم سلام
عشق مامان و بابا روز عید قربان که میشد 16 آبان 1390 بعد از ظهر حدود ساعت 8:15 روی تخت دراز کشده بودم و داشتم با مادر جون حرف می زدم صحبت خاله حمیده و مادر بزرگ اینا بود که یهو یه حال عجیبی توی دلم حس کردم ، مثل اینکه ماهیچه ها منقبض و منبسط شن و خیلی جالب بود یه لحظه مکث کردم و مبهوت شدم و بعد به مادر جون گفتم وای فکر کنم مهرتاش تکون خورد وقتی براش حالتم رو توضیح دادم گفت دقیقا همین حالت رو داره اولین تکونای بچه و گفت خیلی خوبه که توی عید قربان این حس رو تجربه کردی و این رو به فال نیک بگیر. خیلی خوشحال شدم و ذوق کردم شب که رفتم خونه به بابایی گفتم و اونم کلی ذوق کرد . خلاصه از اونموقع تا امروز دیگه من متوجه حرکتای مهرتاش کوچولوی خودم نشدم و با خودم فکر کردم که اونروز هم اشتباه کردم تا اینکه امروز صبح حدودای ساعت 10:30 یهو همون حس اومد سراغم قربونت برم تو داشتی تکون می خوردی و من حسابی لذت بردم از صبح تا الان دو بار تکونات رو حس کردم و حسابی لذت بردم .وای چقدر تو شیرینی مامانی . الان بیشتر و بیشتر حست می کنم قربونت برم.
روز دوشنبه دارم میرم اهواز ، قراره مامان جون و آقا جون بیان دنبالم و من رو ببرن اهواز ، گلم می خوام برات سیسمونی بخرم عشقم.امیدوارم وقتی بزرگ شدی و عکساش رو دیدی خوشت بیاد عزیز دلم .
من و بابا و همه اعضای خانواده از اومدنت خیلی خوشحالیم و بی صبرانه منتظر دیدم روی ماهت هستیم فرشته کوچولوی خونمون.
بوس بوس
مامان و بابا عاشقتن...