بالاخره موهاي خوشگلت پرپرشدن عشقم
عزيز دلم پنج شنبه 9 آبان 92 واست نوبت آرايشگاه گرفتيم ،آرايشگاه سر كوچه آقاجونت بود و ساعت 5 بعد از ظهر با بابايي رفتيم اونجا اولش خيلي آروم و مودب نشستي رو صندلي كه نگو البته عمو يه تخته گذاشت روي صتدلي و ترو نشوند روش بعدش هم برات پيشبند بست ... اينقدر آروم نشسته بودي به خودت تو آيينه نگاه مي كردي كه هممون كيف كرده بوديم عمو آرايشگر شروع كرد به كوتاه كردن موهات و هي قيچي زد و قيچي زد تو هم همنجور آروم نشسته بودي و من و بابايي تند تند بهت خوراكي مي داديم چوب شور كه خيلي دوست داري حدود 5 دقيقه اي گذشت كه البته مي دونم وااسه تو حكم 24 ساعت و داره و كم كم شروع شد ... بله طوفاني در راه بود و اون حركات خبر ميدادن...