يه خبر خوب ... شازده پسرم پسر دايي شد ... منم زن دايي شدم
شازده پسر قشنگم امروز 25 آبان 92 سركار بودم و حسابي مشغول بودم كه يهو به قول معروف سكه ام افتاد ( پيام اومد برام ) .... پيام و كه خوندم ديدم يه كوچولوي نازنازي واسم پيام داده كه سلام زن دايي سارا . خوبي؟ واااااي نمي دوني چقدر شاد شدم ... خيلي زياد آخ جوووووووووووون يه ني ني تو راهه تندي گوشي رو برداشتم و تماس گرفتم به عمه مينا و جون و حسابي باهمديگه حرف زديم و بهش تبريك گفتم داشتم به عمه جونت مي گفتم كه بذاره خودم به بابايي بگم كه يهو خيلي اتفاقي بابايي از راه رسيد ... صداش كردم و بهش گفتم مهرداد يه خبر ... تو دايي شدي ... بابايي جا خورد اصلا انتظارش و نداشت گفت چي شدم؟ !!!! گفتم دايي ديگه يكمي فكر كرد و تازه متوجه شد دايي يعني...