آیناز قشنگه و خاله پریسا و کیان جیگر مهمانمون بودن و کلی خوش گذشت
مهرتاشم دیروز بابایی می خواست با عمو حسین درس بخونه واسه همین به خاله پریسا گفتم بیان پیش ما که تنها نباشیمآش
از صبح گیر کارای خونه و آشپزی بودم و کلی هم خسته شدم تو هم خسته شده بودی عزی دلم و اصلا تکون نمی خوردی برعکس روزای قبل ، همش باهات حرف میزدم و بهت می گفتم آخی مهرتاشم خسته ای مامان داری استراحت می کنی جیگرم ؟ ظهر یه ساعتی دراز کشیدم تا جفتمون استراحت کنیم که وقتی خالت اینا میان سرحال باشیم
ساعت 4 خاله پریسا با کیان و آینازی اومدن اونجا و کلی بهمون خوش گذشت و خستگی مامان در رفت ، یکم از اسباب بازیات رو اوردیم واسه کیان ، حسابی باهاشون بازی می کرد و ذوق می کرد قربونش بشم دلم می خواست بخورمش جیگرم رو .
وقتی به حرکات کیانم نگاه می کردم ، همش تورور تصور می کردم که بعدا میای و همین شیرین کاریارو برام می کنی و چقدر من ذوق می کنم بیا بغلم زود باش دیگه
الهی دورت بگردم بعدا که تو بیای با آیناز و کیان چه تیمی تشکیل میدین ، تازه آران چشم قشنگمون هم هست اونم که بیاد پیشتون یه شهر رو به هم میریزین ، تو و کیان و آران میشن سه تفنگدار ، آینازم میشه سرگروهتون ، وای چه شود ، چه تیمی
واقعا بامزه است بودن شماها با همدیگه
دوستون دارم خیلی زیاد
خاله حدیث ساعت 8.30 اومد پیشمون و با همدیگه شام خوردیم ، بعدش هم که معلومه چی شد رفتیم دوباره تو اتاق گل پسرم و کلی درباره اتاقت و اینکه چکارش کنیم با خاله حدیث و خاله پریسا صحبت کردیم .
بابایی ساعت 10 اومد خاله جونات رفتن و باز خودمون سه تا تنها شدیم جیگرم .