مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

شیوه جدید غذاخوردن شازده پسرم

1392/4/4 9:12
نویسنده : یه مادر عاشق
509 بازدید
اشتراک گذاری

شاهزاده ام

یادته چند روز پیش کلی دلم غصه دار بود ... niniweblog.com

امروز به لطف خواهرای گلی که دارم خداروشکر خیلی بهترم ...niniweblog.com

می دونی مامانی خیلی خوبه آدم دوستای خوبی داشته باشه که مثل خواهر برادر باشن واسه آدم

امیدوارم تو هم در انتخاب دوستات خوب دقت کنی تا مثل مامانی روزایی داشته باشی که به وجودشون

 افتخار کنی ...

خاله حدیث ، زن عمو جون و مخصوصا خاله رضوان جون خواهرای گلم خیلی بهم کمک کردن

خاله حدیث جونت با گوش کردن به حرفام و همدردی باهام و دلداریم ...

زن عمو جونت هم با ابراز نگرانی از ناراحتی من و گفتن اینکه این روزای سخت فقط مال من نبوده واونم این دوران و داشته و راهنمایی هاش...

و خاله رضوان با یادآوری نکات با ارزش تربیتی که توی کتاب هایی که دارم ، خونده بودم ولی بخاطر مشغله های فکریم یادم رفته بودم و فکر می کردم عملی نیستن و خاله خودش  واسه گیلدای موقشنگمون ازشون نتیجه گرفته بود ...

واقعا باید ازشون تشکر کنم ... مرسی خواهرای گلم ...دوستتون دارم ....niniweblog.com

حال خوب امروزم و مدیون اونا هستم  و البته بازگشت مادر جون و بابا جون و آجی آیناز خوشگلت ...

عزیزم 2 ، 3 روزیه دوباره میشینی رو صندلی غذا و همونجا غذات و می خوری و به محض اینکه ببینم ظرف غذارو بر می گردونی بدون ناراحتی از جلوت برشون می دارم  ...

 اولین بار که نشوندمت گذاشتمت روبروی تلویزیون و سی دی ترانه های نی نی شماره 2 رو واست پخش کردم و بهت  هندونه دادم که خیلی دوست داری و دیدم بدون اعتراض و با لذت هندونه ها رو خوردی

بعد از اون هر بار بهت گفتم بدو رو صندلی تا خوراکی بهت بدم با اشتیاق پریدی رو صندلیت ...

niniweblog.com

و خیلی واسه من و باباییت جالب بود که یکباره اینقدر صندلیت برات جذاب شده ...

گرچه این روش همراه با کلی کثیف کاریه ولی واقعا ارزش داشت و توی همین دو روز از نتایج خوبش خیلی راضیم ...

کلا نوع غذاهات و هم تغییر دادم مثلا بیشتر غذاهایی واست درست می کنم که بتونی خودت با دست بخوری به قول معروف غذاهای انگشتی

انگار اینجوری خیلی بیشتر خوشت اومده  ...

niniweblog.com

مثلا دیروز واست خوراک قارچ و لوبیا و عدس درست کردم و دیدیم خیلی دوست داشتی که می تونستی لوبیاهارو با دست خودت برداری و بخوری

و واست خوارک گوشت قلقلی درست کردم و گوشتا رو برات گذاشتم تو ظرف و با سسش هم برات تلیت درست کردم و گذاشتم ، اینقدر خوشگل دونه دونه نون سنگکارو برمیداشتی و می خوردی که نگو ...

درسته خیلی نمی خوری ولی بازم خیلی بهتر از قبله و دیگه مثل قبل عصبانی نمیشم ...

حالا می خوام واست لیوان نی دار و از این نمونه ظرف هایی که به میز می چسبن و یه وسیله موزیکال بخرم مخصوص صندلی غذات که راحت تر غذا بخوری و نتونی ظرف غذارو بندازی پایین

یه کارایی دیگه هم هست که قراره انجام بدم واسه بهتر شدن خواب شب تو و من و بابایی

مامانی راستی قراره پرده اتاقت و هم عوض کنم که دیگه کم کم خواب روزانت و توی تخت خودت بگذرونی تا کم کم به تختت و اتاقت عادت کنی چون قراره ایشالا از چند ماه اقداماتی واسه مستقل کردنت انجام بدیم گل مادر niniweblog.com

وااااااااااای وقتی بهش فکر می کنم دلم یه جوری میشه ... اینکه شبا بیدار شم و کنارم نباشی و نتونم لمست کنم یکمی دلم و می لرزونه ولی چاره ای نیست ... باید کم کم به پسرم یاد بدم رو پای خودش بایسته و اینا مقدماتش هست ...

واااااااااااااای وقتی به این چیزا فکر میکنم با خودم می گم یعنی مهرتاش من اینقدر بزرگ شده؟!!!!

niniweblog.com

الهی قربونت بشم من ، چقدر زود داری بزرگ میشی ...

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

زنعمو زیبا
6 تیر 92 2:12
ساراجون خیلی خوشحال شدم که اوضاع بهتر شده عزیزم منم خیلی دوست دارم و به دوستی شما افتخار می کنم خواهر خوبم


مرسییییییییییییی گلم
راحله
8 تیر 92 17:41
ُارا جونم خداروشکر که غذا خوردنش بهتر شده لوبیا رو منم امتحان کرده بودم هوراد خیلی دوست داشت فقط از ترس نفخ کردن ندادم بهش چون معده اش خیلی حساسه.
وای منم باید کم کم به فکر جدا کردن هوراد از خودم باشم هر چند میدونم به این زودیا نمیشه! چون شبها بیدار میشه ما رو چک میکنه ببینه س جامون هستیم یا نه! حتی گاهی نصفه شبی بلند میشه میاد رو تخت ما میخوابه


آخی نازی عزیزم
خوب راحله جونم اگه از یه روز قبل لوبیارو بخیسونی و دو سا بار آبش و عوض کنی نفخش گرفته میشه و دیگه معده رو اذیت نمی کنه
من گاهی می خیسونم فریزر می کنم گاهی که وقت کنم آب پزشم می کنم اینطوری هر وقت بخوام لوبیا دارم
بقیه حبوباتم همینطور عزیزم

الهی بگردم آره سخته اما باید کم کم شروع کنیم
باید جیگرگوشه هامون و عادت بدیم به تنهایی خوابیدن
من از یه دوست که روانشناس هست پرسیدم گفت نزدیکای 2 سال شروع کن که دیگه بعد از 2 سالگی مستقل شده باشه زودتر اصلا اینکارو نکن مخصوصا شما که شاغلی چون بچه مادر شاغل به اندازه کافی دوری از مادر رو تجربه می کنه و ترس از جدایی در وجودش هست نباید بیشتر تو این زمینه تحریک بشه ...
پس آهسته و پیوسته اقدام می کنیم به امید خدا ایشالا بدون مشکل و به راحتی موفق میشیم عزیزم ...
خاله مژده
10 تیر 92 13:54
هيچ كي من و دوس نداره

خوب آخه من سررشته اي ندارم آجي جونم كه بتونم كمكت كنم تو اين زمينه عزيز دلم


وای عزیزم کی گفته تو که عشق همه ای اینهمه طرفدار داری جیگر ...
آخی خوب اونوقت کمتر با هم در تماس بودیم بخاطر فشار کاری ، رضوان و زیبا جون وبلاگ مهرتاش و خونده بودن و تا متوجه نگرانی من شدن زودی باهام تماس گرفتن و کلی باهام صحبت کردن و دلداری دادن و تجربه هاشون و بهم گفتن ...دستشون درد نکنه واقعا مفید بود صحبتاشون خدا خیرشون بده ...
تو که همیشه و همیشه با دلگرمیایی که بهم میدی من و خوشحال و سرحال می کنی گلم
مگه یادت رفته آجی حدیث چی بهت گفت ...
آدم یه دوست خوب مثل تو داشته باشه هیچ وقت خسته و ناامید نمیشه و همیشه سرحال و شاداب می مونه
خاله مژده
11 تیر 92 15:19
من عاشقتممممممممممم آجي مهربونممممممممممممم