اولین خرید پدر برای پسر

پسر قشنگم روز چهارشنبه به بابایی گفتم بره بازار و برات یه پاپیون قرمز بخره که ست کنم با لباسی که

قرار شد واسه تولد داداشی آران بپوشی ...

بعد از اینکه بابایی از بازار اومد خونه دیدم یه یه پیراهن خیلی خوشگل برات خریده ...

نمی دونی چقدر ذوق زده شدم از اینکه بابایی اینکارو کرده

نه اینکه فکر کنی تا حالا هیچی برات نخریده ... نه عزیزم اینطور نیست ... همیشه با مامان با همدیگه برات خرید می کردیم و فرصتی پیش نیومده بود خودش به تنهایی برات خرید کنه ...

و من فکر می کردم بابایی اصلا تو این فازا نیست که خودش تنهایی بره برات خرید کنه مگر من بهش بگم

ولی خوب حسابی سروپرایزم کرد و فهمیدم هنوز هم چیزهایی هست که من درباره بابایی نمی دونم ...

دست بابای مهربونت درد نکنه ...

خوب یه اما هم داره ...

لباس برات بزرگ بود ... واسه همین دیروز رفتیم بازار عوض کنیم و سایز کوچیکش و بگیریم که نداشت

حالا قرار شده هروقت جنس جدید آورد بابایی بره و برات یه لباس خوشگل بخره ...

مرسی از بابای مهربونت که اینقدر به فکر ماست ...

راستی یادم رفت بگم اهواز که رفتیم هم از بابایی خواهش کردم بره بازار و واست یه جوراب ست لباست

بخره و وقتی برگشت دیدم یه جوراب قرمز سورمه ای خیلی خیلی ناز برات خریده

خلاصه کلی خوشم اومد و به بابایی گفتم نه بابا مثل اینکه سلیقت تو لباس بچه هم خوبه هااااااا و اونم

کلی از تعریف تمجیدایی که ازش کردم لذت برد...

و این اولین خرید بابایی واسه تو بود  ...