بلا شدی خیلی زیاد ...
مهربون مادر این روزا خیلی جنب و جوشت بیشتر شده
از مبلا میری بالا ... از پشتی مبل و دستش استفاده میکنی و میری بالا و بالاتر
آخه مادر نمیگی میفتی ؟ مادر بیچاره میشه
مجبور شدم دکوراسیون خونه رو کلا تغییر بدم که نتونی بری روی اُپن آشپزخونه
تازگیا خیلی به آیفون علاقمند شدی با اینکه آیفونمون خداروشکر همیشه خرابه ولی از شباهتش به تلفن
متوجه شدی میشه باهاش با یکی دیگه ارتباط برقرا کنی
همش از مبلی که کنار آیفونه میری بالا یه پات و میذاری روی پشتی یه پات روی دسته و خودت و میکشی سمت آیفون
اینجاست که مامان سارا با شتاب هرچه بیشتر میاد یه مهرتا.............ش بلند میگه و تندی بغلت می کنه
آخه قربونت برم این چه کاریه ... اگه بیفتی و زبونم لال چیزیت بشه که من می میرم
مجبور شدم پریروز آیفون رو کلا برداشتم ...بای بای آیفون
میری توی آشپزخونه یا سرت توی لباسشویی هست...
یا کابینت کنار گاز رو باز می کنی و تا به خودم بجنبم ماکارانی و سویا و خرت و پرتای اون زیرو ریختی بیرون
یا کابینت زیر ظرفشویی رو باز می کنی و وای وای مایع ظرفشویی و مایع نرم کننده و ... رو از اون زیر در میاری
مامان هم عصبانی میشه و میگه مهرتااااااااااااااااااااااااااش و تندی از تو آشپزخونه می برت بیرون
آخه قربونت بره مادر اونا مواد شیمیایی هستن نباید دست بزنی
الهی دور پسرم بگردم که هر گوشه و کنار خونه رو نگاه میکنم یه ردی یه نشونی ازش هست
از خوراکیهاش گرفته تا اسباب بازیهاش و شیطونیاش و ...
الهی فدای کنجکاوی های وروجکم بشم که گاهی واقعا تحملشون سخته ... مجبورم سکوت کنم و فقط بگم خدایا صبر... میدونم همه مادرا توی این سن با این مسائل درگیرن و همین بهم آرامش میده که من تنها نیستم ...
آخه تقصیر شماها که نیست این حس غریزی هستش و شما باید برای بزرگ شدن و فهمیده شدن به کشفیاتتون ادامه بدین و ما بزرگارو بیچاره کنین
اشکال نداره بیچارمون هم کنین بازم ما عاشقوتنیم و حاضریم زندگیمون و فدای شماها کنیم ...
عشق مادری تو والا
تو کَس کَسونی تو همه کَسونی
تو آسمونی تو کهکشونی
گل پسری تو والا
قند عسلی تو والا
عشق منی تو والا
روح منی تو والا
دوستت دارم من
عاشقتم من ...
اینم از شعر مامان سارا که واسه پسرش می خونه