صبحا که شازده کوچولو میره خونه بابا جون و مامان جون

مامان و بابا هر روز صبح باید برن سرکار واسه همین تورو می برن میذارن خونه بابا جون و مادر جونت

مامان صبح ساعت 5:30 از خواب بیدار میشه و آماده میشه ، یکم بعدش می بینم چشمای خوشگلت رو باز می کنه و با اون خنده های خوشگلت دل مامان و بابا رو می بری

اینقدر خوشمزه ای که بی اختیار میام پیشت و یکمی تو رختخواب با همدیگه بازی می کنیم و یه عالمه بوست می کنم و فشارت میدم و بابایی رو بیدار می کنیم ، بعد بابایی باهات سرگرم میشه و من میرم آماده میشم

وقتی خودم آماده شدم تورو آماده می کنم ، بعدش یه آژانس می گیریم و میریم

از خونه که می برمت بیرون با چشمای گرد شده اینور و اونور رو نگاه می کنی و همش سرت در حال چرخیدن به اطرافه با کنجکاوی به همه چیز نگاه می کنی ... من عاشق این نگاهاتم عزیزم

آقا راننده ها هم هی نگاهت می کنن و اونایی که کمرو نباشن یکمی باهات بازی هم می کنن  و تو هم براشون می خندی و طبق معمول دلبری می کنی

وقتی میرسیم خونه مادر جون و بابا جون تا وقتی آژانس داره میره همش نگاهت سمت اونه وقتی رفت دوباره متوجه اطرافت میشی و حس کنجکاویت گل می کنه جیگر مامان

مادر جون میاد در رو باز می کنه و با ذوق بهت میگه بیا مامان ، تو هم با همون چشمای گرد شده نگاهش می کنی و میری بغلش ،

نمی دونم با خودت چه فکری می کنی و چرا اینقدر متعجبی

حتما میگی وااااا چرا مامان و بابا اینکارارو می کنن ، من رو کجا می برن ؟ چرا من رو میذارن خونه بابا جون؟ اینکارا برای چی هستش؟

منم واسه اینکه بدونی جریان چیه هر روز برات توضیح میدم که داریم چکار می کنیم

میگم مامان و بابا باید برن سرکار - الان داریم میریم خونه بابا جون و مادر جون تورو بذاریم اونجا تا تنها نباشی عزیزم ، ظهر که مامان از سرکار برگشت بابا جون و مادر جون میارنت خونه پیش مامان و بابا

فکر کنم کم کم درک کردی قضیه چیه قشنگم

الهی دورت بگردم که اینقدر صبحا خوشمزه بیدار میشی و می خندی و روز مامان و بابارو یه روز باصفا و خوب می کنی

اونوقتا که تو نبودی اینقدر زندگی شیرین نبود واقعا با اومدنت دنیای مارو قشنگ تر کردی

ایشالا خدا به همه اونایی که دوست دارن نی نی مهربون بده تا اونا هم مثل ما همه روزاشون قشنگ شه...

خنده های زیبا