مهرتاش وارد مهد كودك ميشود
مهرتاش نازنينم مهد كودك رفتنت مبارك عزيزم
ايشالا پا توي دانشگاه بذاري عزيزم
ايشالا واست جشن فارق التحصيلي بگيرم عزيز نازنينم
خوشگل مهربونم روز شنبه از راه رسيد و مامان همچنان مردد سر دور راهي رفتن و رفتن و آخرش نتونست بره اداره
موند خونه و تموم فكرش پر از سوال جواب بود از خودش
اين مريضي تو بعد از رفتن به مهد حسابي فكر مامان و مشغول كرده بود و واقعا مامان دچار سرگردوني شده بود
تا اينكه بابا مهرداد يه راه پيشنهاد داد كه اگه اداره موافقت كرد مامان پاره وقت بره اداره بمونه اگر نه از كار در بياد
خوشبختانه با مامان موافقت كردن و از روز يكشنبه 28 مهر 1392 رسما مهد كودك رفتنت شروع شد
خداروشكر مربيات خيلي خوبن
اسماشون خاله سارا ، آمنه ، الهام ،فاطمه ، نصرته يه خاله ديگه هم هست كه مربي تو نيست ولي بهت سر ميزنه و دوستت داره و دختر كوچولوي 5 سالش شيفته تو شده اونم خاله سحره
مدير داخل مهد هم كه اسمش پريساست و ميگه تو دنبالش گريه مي كني و دوست داري باهاش بري بيرون از اتاق
خلاصه كلي تو مهد واسه خودت طرفدار پيدا كردي با اين دلبريات
خاله سارا كه مسوول آموزشتون هم هست و بهتون شعر ياد ميده و نقاشي با مداد رنگي و رنگ انگشتي و خمير بازي
خلاصه ظاهرا خيلي بهت خوش ميگذره چون وقتي برمي گردي خونه كلي خوش اخلاقي و مي خواي بازي كني و انگار بمب انري خوردي
خدارو شكر خيلي خيالم راحت شد ...
از همه كسايي كه تو اين مدت كنارم بودن و باهام همدلي مي كردن و به غرغرام گوش ميدادن و بهم اميد ميدادن خيلي خيلي ممنونم