مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

الهي مادرت بميره چرا تو مريض شدي ؟!!!!

1392/7/19 9:14
نویسنده : یه مادر عاشق
347 بازدید
اشتراک گذاری

ماماني روز جمعه با بابايي رفتيم كتابفروشي تا واست وسايل نقاشي بخريم

آخه قراره توي مهد بهتون آموزش بدن

توي بازار كلي بي قراري كردي و همش دست ميكشيدي پشت شلوارت مجبور شديم سريع برگرديم خونه

وقتي رسيديم خونه ديدم پات سوخته ... من و بابايي شوكه شديم آخه يه ساعت قبلش عوضت كرده بوديم و هيچ مشكلي نبود

البته چند روزي ميشد كه يكمي بيشتر از حد معمول شكمت كار مي كرد

خلاصه به نيم ساعت نكشيد كه تب كردي و من و بابايي مرده بوديم از ترس

سريع برات شياف گذاشتيم و برديمت حموم آب بازي كردي

خلاصه تا روز شنبه بعد از ظهر به همين روش مواظبت بوديم و بعدش رفتيم پيش دكتر آدينه

دكترگفت ويروسه و چيز مهمي نيست خدارو شكر و يهت دارو داد

خداروشكر تبت كمتر شده بود ...

يكشنبه صبح كه از خواب بيدار شديم ديدم واااااااااي سمت چپ گلوت ورم كرده ... مردم و زنده شدم

خداي من دكترت هم نبود

رفتيم دكتر عمومي كه حرفايي زد كه وحشت مامان بيشتر شد تصميم گرفتم اهميت ندم و روز دوشنبه مجدد رفتيم پيش دكتر آدينه ... دكتر جون گفتن هيچي نيست و غدد لنفاوي براي جلوگيري از پيشروي يروس متورم شدن

خدارو شكر خيالمون راحت شد

خوب ديگه روز سه شنبه كه مامان جون اينا اسباب كشي داشتن يه مشت خاك خورده بودي

وقتي دكتر فهميد گفت عيب نداره قوي ميشههههههههههههههههههه

حالا نمي دونم يا از مهد بود يا از همين خاك هر چي بود به خير گذشت

خداروشكر زودي خوب شدي

نتيجه اين بود كه مامان ابن هفته هم نتونست بره اداره و تو خونه كلي با پسرش خوش گذروند

الهي هميشه سالم باشي عشقم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)