چقدر خوش میگذره این هفته با مامان جون و آقا جون
گل مادر این هفته ای که داره سپری میشه دو تا مهمون خیلی عزیز داریم
مامان جون و آقا جون اومدن پیشمون ...
دستشون درد نکنه اومدن که وقتی من و بابایی سرکاریم پیش تو باشن ...
اینقدر بهمون خوش میگذره که نگو ...
چقدر خوبه وقتی آدم بزگرتری داشته باشه که بتونه تو سختی ها در کنارش باشه و باری از رو دوشش برداره
و چقدر ما خوشبختیم که مامان و باباهامون سایشون بالا سرمونه ...
الهی هیچ کس بدون سایه سر نشه ... خدایا ازت می خوام عمر طولانی و با عزت به بابا مامانامون بدی و سایشون مستدام باشه ...
آره خوشگلم اینقدر بهت خوش میگذره که دیگه من از سرکار میام حتی بغلم هم نمیای و به بازیت با آقا جون ادامه میدی
این هفته شدی شاگرد آقا جون ...
آقا جون خیلی زحمت کشید و یه سری کارایی که دو سال بود منتظر انجامشون بودم و بابا مهرداد بخاطر مشغله هاش نتونسته بود انجام بده واسمون انجام داد
و تو هم این چند روز شاگردش شده بودی و همش باهاش مشغول بودی ...
خلاصه کای با آقا جون و مامان جون خوش میگذرونی و منم خیلی خوشحالم اونا پیشمون هستن ...
واقعا یه دلگرمین واسمون ...
همینکه می بینم تو شاداب و سرحالی و وقتی من از سرکار میام دیگه مثل قبل نیستی که انگار ثانیه شماری می کردی واسه دیدنم و خیلی بهت سخت می گذشته خیلی بهم آرامش میده ...
ایشالا همیشه تنشون سالم باشه و خدا واسه ما ها نگهشون داره ...