تردید ها و دو دلی های مادر
دردونه قشنگم می دونی که مامان یه تصمیم خیلی سخت گرفته بود بخاطر گل پسرش
مامانی تصمیم گرفته بودم دیگه سر کار نرم و بگم شرکت نامه عدم نیاز بهم بده تا بتونم 1.5 سال از بیمه بیکاریم استفاده کنم تا بعدش ببینیم خدا چی می خواد ...
می خواستم کنارت باشم و از لحظه های خوب با تو بودن حسابی لذت ببرم
می خواستم حسابی بهت خوش بگذره و در کنار مامانی آرامش کامل داشته باشی
ولی خوب یه شرایطی پیش اومده که جلوی این تصمیم من و گرفت و باز هم بخاطر آینده گل قشنگم از تصمیمم منصرف شدم با توجه به اینکه به احتمال خیلی زیاد وقتی تو بری مدرسه دیگه مامان بازنشسته باشه و بتونه توی دومین دوران طلایی زندیگت یعنی 7 سالگی به بعدت تمام مدت وقتش و در کنارت باشه و یه درآمدی باشه برای اینکه بتونه بهتر به تو برسه و امکانات بهتری برات فراهم کنه
گل قشنگم هنوزم نمی دونم تصمیمم درسته یا نه ولی توی یه رای زنی ، یک به صد باختم ... تنها کسی که تشخیص می داد نرم سر کار خودم بودم و یه خانم مشاور که باهاش مشورت کردم ولی بقیه که تعدادشون خیلی زیاده همه می گفتن این تصمیمم اشتباهه از جمله بابا مهرداد ، بابا جون ، آقا جون و مامان جون و خلاصه همه فامیل و همکارام و ...
این بود که من گفتم نمیشه یه تنه این تصمیم رو بگیرم حتما بقیه دارن درست میگن و ایشالا که همینطوره و ادامه کار من باعث پیشرفتمون از همه نظر تو زندگی بشه و پسر مهربونم هم در آینده مامانش و درک کنه که چرا مامان سخت کار کرده ...
باور کن قشنگم همش بخاطر تو بوده ... دوست دارم درکم کنی و هیچ وقت پیش نیاد سرزنشم کنی ...
مطمئن باش از کوچیکترین فرصت ها برای با تو بودن بیشترین استفاده رو می کنم ...
گل مادر ، این و بدون مامان و بابا هر کاری می کنن فقط و فقط بخاطر شاهزاده قشنگشون ، گل خوشبو و زیبای خونشونه ...
دوستت دارم و عاشقتم