مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

آخرین وعده شیر مادر

1392/4/17 8:19
نویسنده : یه مادر عاشق
3,099 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازنینم گریه

پسرم عشقم دیروز ساعت 7 بعدازظهر آخرین وعده شیر مادر و خوردی ...

دیروز با بابا مهرداد بردیمت پیش دکترت ، آقای دکتر مجتبی آدینه ، وای که چقدر ماهه

اول این و بگم که توی مطب یه مرده باهامون دعوا کرد ...

آخه یه لیوان داده بودم دستت که سرگرم شی و از سالن انتظار بیرون نری ، توی هم با اون لیوان هی صدا در میاوردی

یه آقاهه با خانم و بچش و دوستاشون تو مطب بود ، که یهو آقاهه با توپ و تشر به من گفت خانم بگیرش از بچت ؟

منم با ملایمت گفتم خوب بچه است ... چکارش کنم می خوام سرگرم شه بیرون نره

شروع کرد به داد و بیداد که یعنی چی اعصاب نداریم اینم هی صدا می کنه  ، بابایی هم ناراحت شد و بهش گفت آقا این چه طرز صحبت کردنه ،  آقا خوب بچه است چرا عصبانی میشی و اعصاب خودت و بهم میریزی

طرف هم برگشت گفت دارم میگم مشکل اعصاب دارم ، اون دوستش هم از پشت سرش هی ایما و اشاره می کرد که هیچی نگین

بابایی هم بدون اینکه چیزی بگه لیوان و از دست تو گرفت و همه آروم شدن

من که مرده بودم از خنده و نمی تونستم خودم و نگهدارم ، هی با خودم گفتم الان بازم یه چیزی میگه .

جونم برات بگه نوبتمون شد و رفتیم تو ، دکتر آدینه هم با خنده گفت : چی شده شنیدم دعوا شده بیرون

منم با خنده گفتم آره آقای دکتر باهامون دعوا کردن از دست مهرتاش

دکتر گفت خوب حالا بیا اینجا بنم چی شده ...

اول دختره یا پسر ؟ پسره دیگه ؟ ما هم گفتیم آره

بعد بهش گفتم که رفتیم بهداشت و رشد وزنیت خوب نبوده

دکتر هم بعد از اینکه برگ راهنمای رشدت و دید گفت بله درسته ...

می دونی چی گفت

گفت اولین قدم اینه که شیر مادر قطع شه چون دیگه هیچ ارزشی نداره ... و به جای اون تغذیه با شیر پاستوریزه نه شیر خشک انجام شه

گفت مادرای این دوره شیرشون تا همون 9 ماه 10 ماه کافیه ...

هر چی بهش گفتم پس میگن مادری که تا 2 سال به بچه شیر نده مادر نیست و حداقل 21 ماه شیر بدین گفت ، اون مال مادرای قدیمه نه مادرای این دوره که تغذیه خودشون هم نامناسبه ...

آقای دکتر گفت پسر شما مثل آدمیه که روزه گرفته و بعدش فقط آب می خوره بعد از یه ماه چه انتظاری از این آدم میره ؟

یه تایم که نیستی بعدش هم که میای شیرت قوت لازم و نداره ... پس به من گوش کن و عمل کن...

آره گلم این اولین قدم بود

قدم دوم هم که گفت باید غذا بهش بدی هر غذایی خودتون می خوری و اون دوست داره براش بذار خورد خورد نخورد هم بردار از جلوش ممکنه چند روز گرسنگی بکشه اما بعدش یاد می گره که غذاش و کامل بخوره و این همون روشی بود که خودم در پیش گرفته بودم اما نه خیلی خیلی جدی

و قدم سوم اضافه کردن کره یا روغن زیتون به غذاهات بود ...

یه شربت مستر زینک هم برای افزایش اشتها و جذب برات نوشت ...

گفت دو قدم اول خیلی سخته ممکنه بچه جیغ بزنه داد بزنه اما باید تحمل کنید تا اوضاع خوب بشه اگه می خوای مادری کنی این سه قدم رو بردار و بعد از یه ماه ببرش بهداشت و وزنش و چک کن ...

برای قطع شیر هم دو روش و گفت یکی قطع یکباره و یکی قطع تدریجی و پیشنهاد خودشون قطع یکباره اونم از همون شب بود ...

کلی هم باهامون حرف زد و خندیدیم و خداحافظی کردیم ...

دیشب اولین شبی بود که بدون خوردن شیر مادر خوابیدی اولش یکمی مقاومت کردی ولی زودی رضایت دادی و با شیر پاستوریزه سیر شدی و لالاییت کردم و خوابیدی

niniweblog.com

niniweblog.com

اینقدر گریه کردم که نگو ... وقتی یاد نگاهت در حین شیر خوردن میفتادم ، یاد اینکه مامان و با دستی کوچیکت نوازش می کردی ، یاد اون چشمکای خوشگلی که جدیدا در حین شیر خوردن برام میزدی و لبخندای معصومانت دلم پاره پاره میشد ...

آخه چطور تحمل کنم ... همین الانم اشک تو چشام حلقه زده ...

کلی گریه کردم و با بابایی درد دل کردم و گفتم خیلی سخته گذشتن از همه اینا ...

گذشتن از روزایی که دیگه هیچ وقت تکرار نمیشن ...

وقتی دیدم چه معصومانه سازش کردی از خودم ناراحت شدم که چرا من گاهی صبرم و از دست میدم ...

بابایی هم کلی دلداریم داد و گفت تو مقصر نیستی خوب سروکله زدن با بچه گاهی کاسه صبر آدم و لبریز می کنه و تو که از قصد دعواش نمی کنی ...

با خودم عهد کردم که هر چه بیشتر تلاش کنم برای مادر بهتر بودن ...

فکر کنم یه ساعتی گریه کردم و بعدش خوابم برد ...

نصف شب بیدار شدی و دنبال شیر مادر بودی ... ولی نمیشد ... کلی عذاب کشیدم و ناز و نوازشت کردم تا رضایت دادی شیر پاستوریزه خوردی و بعد انگشت به دهان خوابیدی ...

آقای دکتر گفت هیچ کاری بهش نداشته باشینا به حرف هیچکی هم گوش ندین بذارین واسه خودش انگشتش و بخوره ... هیچ مشکلی پیش نمیاد ...

فکر کنم نیم ساعتی طول کشید تا خوابیدی ... منم نگاهت کردم و نگاهت کردم و نگاهت کردم تا خواب رفتم ...

دلم میخواد فقط یه بار فقط یه بار دیگه خودم بهت شیر بدم ولی نمی دونم درسته یا نه دارم با خودم کلنجار میرم ...

فکر کنم بهتر باشه اینکارو نکنم ... و روی تمایل خودم پا بذارم ...

کاش شیر من قوت داشت تا می تونستم تا 2 سالگی باهاش تغذیت کنم ولی چکار کنم

باز هم خداروشکر که تونستم 15 ماه از این لذت بهره مند شم ...

خدایا واسه همه چی شکرت ...

عشق مادر این هم میشه توفیق اجباری برای برداشتن گام جدید به سوی استقلال و خودکفایی

الهی فدات شم ...

بدون که من هر کاری می کنم فقط واسه آسایش و آرامش تو هست گل قشنگ مادر

ماچ

من و بابایی عاشقتیم niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

راحله
17 تیر 92 11:48
آخی عزیزم این مرحله خیلی خیلی خیلی سخته ولی چاره ای نیست یالاخره یه روز باید از شیر میگرفتیش
خداروشکر فعلا با قضیه خوب کنار اومده منم روش یهویی رو انتخاب کردم و خیلی راضی هستم .روز اول و دوم اونقده گریه کردممممممممم ولی در عوض هم خواب و خوراک هوراد بهتر شد هم خودم خوابم خیلی بهترتر شد و از لحاظ روحی کاملا خوبم! اگه هر راهنمایی خواستی بیا پیشم بالاخره من پیشکسوتم هوراد که دو سه روزه عادت کرد به شیر نخوردن و کلا دو هفته طول کشید تا یاد بگیره شبها نباید بیدار شه! الان خداروشکر خوابش عالیه روزی هم نیم لیتر شیر پاستوریزه میخوره
راستی اگه خواست بیاد سراغ می می میتونی مثل من رب انار بزنی بهش که طرفش نیاد .هوراد حتی سعی نکرد مزشو امتحان کنه. همین که دید سیاه شده دیگه دست بهش نزد خیلی خوب و راحت کنار اومد با قضیه


وای الهی قربونش بشم پس کلا شیر و ازش گرفتی من فکر کردم فقط شیر شب و ازش گرفتی ...
وای راحله جونم خیلی خیلی سخته واقعا نمی تونم تحمل کنم اینکه دیگه بهش شیر ندم واقعا برام رنج آوره ولی به قول تو و مهرداد اول و آخرش باید یه روز اینکار انجام میشد ...
مرسی دوست خوبم از راهنماییهات ...

راحله
17 تیر 92 11:49
راستی اون آقای بی اعصاب هم شما فک کن شاید بچش یه مریضی خیلی بد داره سعی کن به دل نگیری هر چند که شما بجای ناراحت شدن هر هر و کر کر خندیدی خخخخخخخخخ


آره عزیزم چشم ... نه بابا بنده خدا واقعا ناراحتی اعصاب داشت منم نمی دونم چرا خندم گرفته بود خوب از بسکه شیطونم
zanamo ziba
17 تیر 92 16:16
سارا جون وقتی داشتم می خوندم اشک توی چشمام اومد و حسابی دلم گرفت عزیزم بازم خدارو شکر که 15 ماه تونستی اینکارو برای پسر گلم انجام بدی میدونم چه حسی داری و می دونم که بخاطر همین حس برای تغذیه مهرتاش گلم بیشتر اونچه که باید تلاش می کنی عزیزم امیدوارم که موفق باشی


آخی عزیزم می دونم تو هم همیشه از اینکه نشد زیاد به جیگر زن عمو شیر بدی ناراحتی ولی خداروشکر که آرانم همیشه قوی و سالم بوده و تپل مپلی هزارماشالا ...
منم تلاش می کنم بیش از پیش واسه تغذیه مهرتاش تلاش کنم ...نبرد سختی در راهه ...مرسی که با راهنماییات و حرفات بهم آرامش دادی عزیزم ...