یه روز با بابا مهرداد
گل پسر نازنینم پنج شنبه 24 فروردین 91 خبر دادن که متاسفانه پسر عموی بزرگ مامان سارا دار فانی را وداع گفته " خدا رحمتش کنه همنشین امیرالمونین باشه ایشالا "
واسه همین بابا جون اینا رفتن بوشهر ... من که بخاطر پسر گلم نمیشد برم
واسه اینکه روز چهارشنبه بخاطر سرماخوردگیم نرفته بودم شرکت نمیشد شنبه هم نرم سرکار ... واسه همین بابایی مرخصی گرفت و موند پیش شاهزادمون
شاهزاده کوچولو یه روز خیلی خیلی خوب رو با بابایی گذروندی ... کله سحر از خواب بیدار شدی و کلی با بابایی بازی کرده بودی
ساعت 3 که من اومدم خونه از توی راه پله صدای جیغ و دادت و شنیدم و کلی ذوق کردم تا اومدم خونه شروع کردی جیغ کشیدن واسه من و ...
خلاصه بابایی گفت حسابی با همدیگه خوش گذروندین
دوستت دارم ... عاشق خنده هاتم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی