چی شد چی نشد
شاهزاده کوچولوی مادر امروز بعد از مدتها تونستم به وبلاگت سر بزنم
می دونی که عشقم این مدت خیلی درگیر بودم
کارای آخر سال توی اداره ... کارای خونه ... و از همه مهم تر تدارک لوازم تولدت شاهزاده کوچولو زنبور عسل ما
جونم برات از اتفاقای این مدت بگه
نیمه اسفند به بعد کلی کار ریخته بود سر مامان توی اداره و ماان حسابی درگیر بود ... از طرفی مامان داشت کلیپ عکس و فیلم شب تولدت و لوازم تولدت و آماده می کرد که اونم کلی وقت گیر بود ...
خاله حدیث جون و آجی آیناز مهربونت پنج شنبه ٢٤ اسفند ٩١ اومدن ماهشهر و چشمامون و روشن کردن
وای که چقدر همگی خوشحال شدیم از اومدنشونو چقدر مدتی که اینجا بودن بهمون خوش گذشت
شنبه ٢٦ اسفند ٩١ لباس و لوازم تولدت که به موسسه سفارش داده بودم رسیدن و با آجی آینازی رفتیم تحویل رفتیم
وای که چقدر خوشگل بودن ... دستشون درد نکنه
البته اونایی که مامان واسه هفت سین و تکمیل لوازم تولدت درست کرده بود هم خیلی خوشگل شده بودن
بعدا عکسارو حتما میذارم
روز 28 اسفند 91 آخرین روز کاری مامان در سال 91 بود
یه سال دیگه هم پشت سر گذاشتیم و بی صبرانه منتظر تحویل سال نو بودیم
تند و تند کارامون و توی خونه انجام دادیم و ...
ساعت 14 و 31 دقیقه و 56 ثانیه روز چهارشنبه 30 اسفند سال 1391 سال جدید تحویل شد
هوراااااااااااااااااااااااا
الهی قربون پسر قشنگم بشم
شاهزاده خوشگلم عیدت مبارک
امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشی جیگر مامان
وای که چقدر روز شماری رکده بودیم واسه رسیدن این روز
بله روز تولد گل پسر شاهزادم زنبور عسلم 2 فروردین 1392
عزیز دل مامان و بابا یک ساله شد
چقدر بزرگ شدی مادر ... چقدر قشنگ تر ، باهوش تر و فهمیده تر شدی مادر
دلم می خواد همیشه کنارت باشم و بتونم دستام و زیر قدمات بذارم ،
مطمئن باش هر قدمی که برداری دستام و استوار زیرشون نگه میدارم ... تو نگران هیچ چیز نباش ...
فقط به جلو نگاه کن ...بزرگ و بزرگ تر شو ... مرد شو یه مرد واقعی ... توی زندگیت انسان واقعی باش و سعی کن همیشه از فرصت های که در اختیارت قرار می گیره به بهترین نحو استفاده کنی ...
من و پدرت همیشه با تو هستیم و خواهیم بود ... حتی اگه روزی در این دنیا نباشیم ...
می دونم تو پسر عاقل و فهمیده ای هستی و باعث سربلندی همه خونواده میشی ایشالا
تولد یه سالگیت مبارک عشق مامان و بابا
بعدا عکسای تولد زنبور عسلم و میذارم
تولدت خیلی خیلی خوب بود و خوش گذشت و مهمونا هم خیلی خوششون اومده بود از تم زنبور که برات انتخاب کرده بودیم
تو هم ماه شده بودی ... پسر خوب من ...
دوستت دارم عزیزم
....
روز 6 فروردین 92 واکسن یه سالگیت و زدیم... واکسن و توی دستت زدن و تو یکمی دردت گرفت ولی زودی آروم شدی پسر خوبم... خداروشکر گفتن تب و ورم نداره ...
خاله حدیث جون 10 فروردین 92 رفت و مارو تنها گذاشت ... ایشالا بهشون خوش گذشته باشه و هر جا هستن شاد و سلامت باشن
روز 13 فروردین بخاطر ناخوش احوال بودن گل مامان و بابا جایی نرفتیم و خونه موندیم ... آخه گل مامان و بابا از 7 فروردین تب کرد و تبش قطع و وصل میشد ... نمیدونیم مال دندونه ... ویروسه ...خدا کنه مال دندون باشه ...
شبش به دعوت مادر جون و بابا جون رفتیم شام بیرون و بالاخره سیزده رو بدر کردیم و تو هم کلی با داداشی کیان بازی کردی و واسمون شیرین کاری کردی
ما هم روز 14 فروردین رفتیم اهواز و دو روزی اونجا بودیم و کلی بهمون خوش گذشت ...
اینم از تعطیلات نوروز 92