من اونی رو که توی آینه است خیلی دوس دارم ...
اِ ...! اِ ...! اِ ...! آ... ! آ ...! بَ بَ بَ بَ بَ .... دَ دَ دَ دَ .....
اینارو وقتی خودت و توی آیینه دیدی با خوشحالی می گفتی ... خیلی خوشمزه ای تو ... خوردنی مامان...
واسه اولین بار خودت رفتی جلوی آیینه قدی جا کفشی ... وقتی خودت و دیدی کلی خوشت اومد ...
تند تند حرف میزدی و هی خودت و می بوسیدی ... خیلی خیلی بامزه بود
نمی دونم توی اون سر کوچولوت چی می گذشت ... شاید فکر میکردی یه نی نی دیگه است یا شایدم
متوجه شده بودی خودتی و از خودت خوشش اومده بود ... دوست داشتنی من
من داشتم فیلم و عکسات رو روی سی دی رایت می کردم ... که دیدم بابا مهرداد داره اشاره می کنه:
سارا بیا نگاش کن ، داره به خودش توی آیینه نگاه می کنه و خودش و می بوسه
دوربین که شارژش تموم شده بود ... گوشی بابایی هم توی شارژ بود دویدم ، گوشیش رو برداشتم و
یکمی از این حرکت بامزه تو فیلم گرفتم... بعد گفتم حالا بذار چندتاعکس باحالم بگیرم ...
خوب مامان این کیه توی آیینه ببین ... تا اومدم عکس بگیرم گوشی بابایی هم خاموش شد " شارژش تموم شد "
حالا بدو بدو برو گوشی خودت و بیار ... ای بابا اینم که شارژ نداره ... تا اومدم عکس بگیرم اونم خاموش شد
کلی خندمون گرفتم بود ...
بابایی دست بکار شد و گوشیش و زد توی شارژ و کلی نشست تا دوباره بری جلوی آیینه و بالاخره تونستیم عکسای خوشمل و بامزه رو ازت بگیریم
مادر فدات بشه موش موشک من