چي شد كه واسه اولين بار گفتي اونجا و رفت
عزيز دلم اين كه چي شد اينارو گفتي و نمي دونم فقط همين كه يه مدت پيش با بابايي نشسته بوديم تو پذايرايي داشتيم تلويزيون نگاه مي كرديم و يهو تو اومدي ايستادي روبروم و شروع كردي به حرف زدن و تو بين صحبتات اشاره كردي به اتاقت و گفتي اودا ... منم بهت گفتم چيه مادر بيام اونجا و دستم و گرفتي و باهمدگيه رفتيم تو اتاقت ... اشاره كردي به برج قورباغه و با همديگه بازي كرديم ... الهي فدات شم دلت مي خواست منم بيام باهات بازي كنم ... كلي كيف كردم كه متوجه ميشي مكاني كه ازت فاصله داره رو بايد بگي اونجا
اينجوري شد كه فهميدم ياد گرفتي بگي اونجا البته به زيان خودت اودا ... كه د رو يه چيزي بين د و ج تلفظ مي كني فكر كنم اين خاطره مربوط به حدود 1 ماه قبل بودش
روز پنج شنبه 23 آبان 92 من رفتم تو روشويي قايم شدم و به بابايي گفتم به مهرتاش بگو مامان كجاست ببينيم چكار مي كنه و چي ميگه ...
وقتي بابايي بهت گفت ماماني كو مهرتاش توي دفت يعني رفت ... وااااااااااي من اونجا حسابي ذوق كردم و خوشحال شدم از اينكه بعضي چيزارو بدون اينكه بادت بديم خودت ياد گرفتي ...
انيشتين كوچولوي مادر ...